~~Fifth petal~~

1K 183 333
                                    

حمایت‌ها داره کم میشه -_-
اگه فیک رو دوس دارین ببریدش بالا.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

هری:"لویی؟"
بدون کوچیکترین حرکت اضافه‌ای، نگاهش از روی دنیل برداشته شد، سمت لویی اومد و روش ثابت موند.

لحنش جوری بود که پسرک دوست نداره.
در واقع اصلا دوست نداره.

اخمش، طرز نگاهش، صداش و همه‌ی حالاتش تایید میکردن که عصبانیه.
چیزی که لویی نمیدونست این بود که چه قدر عصبانیه.

هری:"برو توی اتاق!.."
با این دستور، سرش هم طرف لویی چرخید.

لویی:"من..."

هری:" هیش!.."
به اتاق اشاره کرد و ابروهاش بالا پریدن.
هری:" نمیخوام چیزی بشنوم. همین الان برو توی اتاق عزیزم!"

صداش بلند نشد؛ اما جوری که کلمات رو محکم و شمرده ادا میکرد، خشم زیادش رو نشون میداد.

خوشبختانه داشت خودش رو کنترل میکرد، که پسرک به خاطر این با ملاحظگیش ممنون بود.
اصلا خوشش نمیومد هری جلوی دنیل دعواش کنه.

لویی:"دنی!.."
بعد از مکث کوتاهی با دلخوری لب‌هاش رو جمع کرد و نگاهش رو از هری گرفت.

لویی:" میشه لطفا خریدها رو همین جا بذاری؟"
کنار در رفت و بسته‌هایی که دستش بود رو روی زمین قرار داد.

دنیل:" اوه حتما!.."
با شنیدن اسمش از جانب پسرک به خودش اومد و بسته‌ها رو در محل مقرر شده گذاشت.

لویی:" لطفا بشین!.. ما الان برمیگردیم."
لبخند بی جونی زد و سمت اتاق رفت.

دنیل سری تکون داد و‌ روی یکی از کاناپه‌های راحت اتاق نشیمن نشست و سرش رو پایین انداخت.

هری هم بعد از چشم غره‌ای که نثار مهمون کرد، پشت سر لویی راه افتاد.

هری: "نمیخوای توضیح بدی این‌جا چه خبره؟"
در درگاه اتاق ایستاد تا حواسش به دنیل باشه بلکه مرد دست از پا خطا نکنه.
رو به پسرک که توی اتاق ایستاده بود  و سرش رو پایین انداخته بود، گفت.

هری:" این مردک کیه؟"
صداش رو پایین اورد تا لویی هم به تبعیت ازش آروم صحبت کنه.

لویی:"این دنیله!.. نمیفهمم چرا جوری رفتار میکنی انگار نمیشناسیش.."
ناباورانه شونه‌ای بالا انداخت.
لویی:" من که ازش برات تعریف کردم."

Sunflower(LS)Where stories live. Discover now