هیعو!..
ساری دیر شد.
سرم شلوغ بود این چند وقت!..
کامنت یادتون نره
یه پارت پر لری...👇🏻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
لویی پنجره رو باز کرد و نفس عمیقی کشید.
از بوی خوش گلها و بارونی که تازه بند اومده بود، لبخند شیرینی زد و با شنیدن آواز زیرآبروک (نوعی پرنده) به وجد اومد.یه صبح زیبا و دلنشین دیگه شروع شده بود.
لبهاش رو با خوشحالی جمع کرد.
با شنیدن باز شدن در حموم، فورا پنجره رو بست و برگشت.نگاهی به میز صبحونه انداخت، همه چی آماده بود.
چای هم حاضر بود.
پس باعجله پیشبند آشپزی سفیدرنگش رو که طرح توتفرنگیهای ریز داشت دراورد، با دقت تا کرد و در کشو قرار داد.اول جلوی آینهی دستشویی رفت تا سر و وضعش رو چک کنه.
وقتی از مرتب بودن موهاش مطمین شد، با دمپاییهای خرگوشیش، روی پنجههای پاهاش، سمت اتاق دویید.یواشکی به داخل اتاق سرک کشید.
باید قبل از این که مرد مو فرفریش برای کار سراغ لپتاپش بره، سر میز صبحونه میبردش وگرنه مجبور میشد تا ظهر منتظرش بمونه.
یه نقشهی عالی توی ذهنش داشت.
میخواست از شگرد همیشگی هری استفاده کنه.با دیدن هری که هنوز حولهی تنی مغز بستهایش رو به تن داشت و مشغول خشک کردن موهاش بود، بدو بدو جلو رفت.
همین که مرد حوله رو باز کرد و خواست درش بیاره، یه پسر کوچولو توی بغلش پرید.
لویی: "صبح به خیر !"
دستهاش رو دور بدن ورزیدهی هری حلقه کرد و گونهش رو به سینهی لخت و محکمش چسبوند.هری:" صبح به خیر عزیزدلم!.."
همزمان با به آغوش کشیدن پسرک، بوسهای روی موهای روشن و ابریشمیش گذاشت.از خوشی و اشتیاقی که با بغل کردن عروسک کوچولوش تمام وجودش رو فرا میگرفت و هوش و حواسش رو یکباره میبرد، چشمهاش رو بست.
انگار هیچ غمی توی دنیا وجود نداشت پس خوشحالی عمیقش با لبخندی روی لبهاش پدیدار شد.لویی بیتوجه به گیر افتادن بدن ریزهمیرش بین بازوهای هری، بدون بالا اوردن سرش نگاهی به هری انداخت که به نظر توی دنیای دیگهای بود.
وقت اجرای نقشهش بود پس دستهاش رو تا دور کمر هری پایین برد و قوسی به کمر خودش داد و با این حرکت باسنش به طرز خندهداری عقب رفت.
با تمام قدرتش نیرو وارد کرد سعی کرد هری رو بلند کنه.
YOU ARE READING
Sunflower(LS)
Fanfictionگمشده لویی تاملینسون آخرین بار دیده شده: 2021-24-12 سن: نوزده جنسیت: مذکر مو: خرمایی چشم: آبی قد:"4'5 (cm 165 ) لویی، ما هر زمان که آماده بودی برای تو این جاییم. ما میتونیم گوش بدیم و در مورد چیزی که به تو کمک میکنه صحبت کنیم و تو رو امن نگهداریم...