_____________________________________
عنوان: اسـیـــر
کاپل: کایهـون
ژانر: رمنس، انگست، روانشناسی
نویسنده ها: تــــدی، گریـــن@Parkfamily_fictions
__________________________________
___________________________به یه نقطه از دیوار خیره شده بود و با تکون دادن مداوم خودش، زیر لب جملاتی رو تکرار می کرد:
دوستم داره
دوستم نداره
دوستم داره
دوستم نداره
دوستم دار...
با دیدن پرستار جدیدی که چند روزی می شد هوش از سرش برده بود، بی حرکت موند.
پرستار خوش چهره و جذابی که با اون روپوش سفید شاید شبیه رویای کودکانه ی خیلی از آدمها به نظر می رسید.. درست مثل یک شاهزاده ی مهربون سوار یه اسب سفید.اما خب اون روی هیچ اسب سفیدی سوار نبود و تنها با یه سینی حاوی یه لیوان آب و چندتا قرص، شده بود تمام دنیای سهون.
اینکه چه چیزی در وجود اون پرستار جدید وجود داشت که باعث می شد بر خلاف پرستارهای قبلی برای خوردن داروهاش آرومتر از یه کودک پنج ساله بشه رو هنوز نمی دونست... فقط می دونست اون پوست برنزه به اون رنگ سفید خیلی میاد!
" رنگهای روشن خیلی به پوستش میاد... "
اون زمزمه ی محوی که میون افکار مُشوش و درهم و برهمش شکل گرفته بود، با صدای پرستار مهربون و جذابش از هم پاشید:+ حال پسر کوچولومون چطوره؟
اینو در حالی که داشت در رو با کمک پاش می بست پرسید و به سمت سهون چرخید.
_ من کوچولو نیستم.. چند بار بگم که 18 سالمه و الان یه مرد کاملم.
با لبخند به اخمِ ناشی از ابروهای در هم تنیده ی سهون نگاه کرد و سینی ای که توی دستش بود رو روی میز کنار تختش گذاشت.
+ می دونم، سهونی ما مرد بزرگیه واسه خودش... بزرگتر از خیلی هایی که اون بیرون بدون هیچ احساسی به زندگی بی معناشون ادامه میدن و شاید هم روی گند کاری هاشون سرپوشی از جنس بی حسی گذاشتن و اصرار دارن که همچنان دستهاشون پاک به نظر برسه!
YOU ARE READING
🔗 ℂ𝔸ℙ𝕋𝕀𝕍𝔼 🔗
Fanfiction📚 عنوان: اسیر #Completed 👬کاپل: کایهون 🚨 ژانر: روانشناسی، انگست، رُمنس ✏نویسندهها: تـــدی🐻 و گریـن☘ خلاصه داستان ✍ سهون پسری هجده ساله ست که دو سال بابت اشتباهی در گذشته ش، توی تیمارستان تحت درمانه.. و روزهای بی روح و تکراریش چند ماهیه که به...