🔹Chapter: 2🔹

732 192 74
                                    

__________________________

** فلش بک **

- نمی دونم از کجا شروع کنم پرستار کیم ولی یه حسی بهم میگه گفتن سرگذشت سهون به شما، به روند بهبودیش کمک می کنه!

با خنده ی بی صدایی سرش رو تکون کوچیکی به دوطرف داد:

باورم نمیشه به عنوان روانشناس به همچین تصمیمی رسیدم. تصمیمی که براساس دانسته های علمی و روانشناختی نیست. من اینبار بر اساس احساسات درونی خودم این تصمیم رو گرفتم. شاید بشه گفت بر اساس حس ششم!

چند لحظه به سکوت تأمل برانگیز لوهان گذشت تا بالاخره بعد از آخرین کشمکش های درونی، نگاهش رو به کای داد:

من حس می کنم سهون به تو علاقه داره!

کای در جواب با لبخند به لوهان خیره شد..

+ آره خودمم حس می کنم نسبت به بیمارهای دیگه، سهون خیلی آروم و باوقاره و من واقعا موقع ارتباط برقرار کردن باهاش به مشکل خاصی برنمی خورم.

لوهان تکیه ش رو از صندلیش گرفت و جلو کشید و با تکیه ی آرنج هاش به میز، دستهای گره کرده ش رو تکیه گاه چونه ش کرد و نگاه جدی و کاوشگری به چشمهای کای انداخت.
ظاهرا متوجه منظور دقیق حرفش نشده بود!

- منظورم از علاقه، دقیقا به معنی واقعی این کلمه بود... نه دوست داشتن معمولی...

وقتی بهت خیره میشه... نگاهش مثل کسیه که به با ارزش ترین فرد زندگیش خیره شده.. یه تردیدِ مشتاقانه، یه سکوتِ پرآرامش، یه غوطه ور بودنِ سرخوشانه توی نگاهشه!

+ منظورتون اینه که... حسی شبیه به عشق بهم داره؟!

لوهان، انگشت اشاره ش رو از بین دستهای به هم گره خورده ش آزاد کرد و به سمت کای نشونه رفت:

- دقیقا!... نمی دونم چه نظری در مورد عشق بین دوتا همجنس داری ولی سهون کسیه که از همین نقطه توی زندگیش ضربه خورده و اون تردیدی که توی نگاهش به تو می بینم، ناشی از همون تجربیات تلخه.

دوباره تکیه ش رو به صندلیش داد و در حالی که خودکاری که از روی میز برداشته بود رو توی دستش ما بین انگشتهاش به رقص درمی آورد، با لحنی که غوطه ور بودن لوهان میان تفکرات و نظریه های ذهنیش رو نشون میداد، ادامه داد:

- دلیل اینکه تا الان موفق نشدم، سهون واقعیِ دو سال پیش رو از اسارت سهون فعلی دربیارم « تردید و ترسش از آوار شدنِ دوباره ی تکه های شکسته ی قلب و باورهای مثبتش روی زندگیشه که در وجودش شکل گرفته »

برای ادامه ی حرفهاش نگاهش رو به کای داد:

سهون 16 ساله ای که خندین با صدای بلند، شاد بودن، خوشبین بودن و عاشق بودن رو بلده، یه جایی درون سهون 18 ساله ی آروم و افسرده ی فعلی زندانیه..
اونی که دوباره عاشق شده و عاشقانه به تو نگاه می کنه، همون سهون واقعیِ اسیر توی زندانی از جنس سهونِ ترسیده و بدبین نسبت به دنیای بیرونیه!  

🔗  ℂ𝔸ℙ𝕋𝕀𝕍𝔼 🔗Où les histoires vivent. Découvrez maintenant