گاهی اتفاقاتی میوفته که خلاف تصور و یا خواستمونه.
گاهی ممکنه به خاطر اون اتفاق عصبانی بشیم و گریه کنیم و یابلعکس خوشحال بشیم و بخندیم. گاهی ممکنه به خاطر اون اتفاق کسی یا کسانی رو مقصر بدونیم،گاهی ممکنه خودمون رو مقصر اون اتفاق بدونیم.
این داستان هم از یه اتفاق شروع شد. یه اتفاق ناگوار که باعثاشک ها و آه های زیادی شد، باعث حرف هایی شد که هیچ کدوم از اون پسرا فکر نمیکردندروزی بهم بزنند. باعث شد قلب بعضی ها بشکنه و حتی مشت هاشون بالا بره.
اما نه فقط این نیست!!
اون اتفاق باعث بروز شادی های زیادی هم شد. از تست کردن غذاهای خوشمزه ای که حتی اسمشون رو نمیدونستند بگیر بیا تا تجربه ها و راز هایی که باعثمیشد مخشون سوت بکشه.
داستان از جایی شروع شد که گروه شاینی مثل همیشه نیمه شب ازتمرین دست کشیدند و سمت خوابگاه راه افتادند تا برای فردا آماده بشند، ذهن هاشون خستهو بدن هاشون خسته تر بود.
مینهو جلو تر از همه وارد ساختمون شد اما هنوز دستش به دستگیرهنرسیده بود خشک شد. اونیو با تردید جلو رفت و طولی نکشید که واکنش مینهو رو بهخودش گرفت.
تمین با کلافگی از بینشون راه باز کرد و وقتی دید قفل در بازهبا شوک سمت کیبوم و جونگهیون برگشت و گفت " در بازه"
کیبوم اخم هاش رو درهم کشید و با لحن سرزنش آمیز خطاب به تمین گفت" باز تو حواست نبوده در رو بازگذاشتی؟"
جونگهیون از کیبوم تبعیت کرد "یادت رفته سری قبل که بازگذاشته بودی چیشد؟"
بحث تا زمانی ادامه داشت که اونیو بدون توجه به حرف های پسرادر رو کامل باز کرد و داخل رفت. بقیه هم دست از سرزنش تمین کشیدند و پشت بند اونیووارد شدند و دوباره همه بلا استثنا شوکه شدند.
چیزی که ازش میترسیدند اتفاق افتاده بود. دیوار ها با خطر قرمزیکه واضح جمله ی "اوپا ها ما همه دوستتون داریم لطفا کارمون رو درک کنید"نوشته شده بود پر شده بود. اکثر اساس های اتاق به جز وسایل سنگین دزدیده شده بود. خوراکیها، نامه ها و لباس های جدیدی گوشه ی دیوار پدیدار شده بود و این صحنه بیش از حد براشونآشنا بود.
مینهو با سرعت سمت اتاقش رفت و چند ثانیه بعد با صدای بلند خطابپسرا فریاد زد.
"دوباره شورتامرو دزدیدند"
جونگهیون خندشرو به سختی خورد و فقط به لبخند روی لبش بسنده کرد "از بس که خوشبو ان"
YOU ARE READING
Sad But Sweet Problem
Fanfictionیک اتفاق ناگوار باعث میشه خوابگاه شاینی غیر قابل سکونت بشه، به طوری که کمپانی اس ام برای مراقبت از آیدول های 10 سالش مجبور میشه اونا رو به یه خوابگته دیگه بفرسته. اما از شانس بد هیچ خوابگاهی توی سئول خالی نیست. به هر زوری که هست اس ام شاینی رو به پر...