آشپز بی نوا در حال بو کردن روغن انچووی ها بود که در با لگد باز شد
.نه آنچنان قد بلند اما تماما مشکی پوش
با ماسکی با طرح کائوناشی(نو فیس) از انیمه ی اسپریتد اوی با لبخند گشاد و ماسیده ای وارد اشپزخونه شد ، ضربه ی کوتاهی که به محل تقاطع فشیا های گردنش زد باعث شد موجی از هاله سیاه میدان دید آشپز رو در بر بگیره و بعد از حس کردن بوی سوختگی شدید«ناشی از فقر اکسیژن» با صورت وسط ضرف وانیل فرود بیاد.جانگ کوک چهار زانو روی کانتر آشپزخونه نشست و آستیناشو بالا داد تا ناخونک عظیمی به مایع خام کوکیهای توت فرنگی بزنه ، با ولع محموله رو سمت دهنش برد اما با یاد اوری چیزی ناسزاگویان به سمتی حرکت کرد، لازم به سیم بری و مکافات نبود ، جانگ کوک با همان لبخند ابلهانه ی روی ماسکش دوربین رو بین دستاش گرفت و با ظرافت روی زمین قرار داد .
اخرین تصویریکه دوربین ضبط کرد نمایی از پایین از ته بوت های داکتر مارتینز مهمیز دار جانگ کوک بود که دید رو تاریک و تاریک تر و سپس قطع کرد .
این تصویر ، برای خیلیا آخرین سکانسی بوده که قبل از تاریک شدن همه چیز دیدن.
البته اگه تاریکیی وجود داشته باشه...***
صدای مرتال کامبت به قدری بلند بود که صدای خنده ی دختر هارو توی خودش گم کردن بود.
هر گوشه از سالن معرکه ای بود برای خودش.
مبل مشکی مخملی کنار تی وی غول پیکر ، دو نفر برای جلب توجه سعی میکردن نقاشی نود انجام بدن و تمام رنگ روغن های نو و گرون قیمت رو روی بدن لخت همدیگه امتحان میکردنطرف دیگه ی سالن دختری با گوش ها و دم گربه بدون هیچ لباس دیگه ای به بدنش کش و غوس میداد، هر گوشه کسی در برهنه ترین حالت ممکن در حال رقصیدن یا استریپکردن بود و حالا بشنویم از مقرر پادشاهی، مبل«در واقع تخت» سبز لجنی مخملی ، کیم نامجون در حالی که دسته ی پی اس فورو بین انگشتای کشیدش گرفته بود توسط کفتار ها گرفتار شده بود.
دختری بود که از پشت شونه های پهن و دلتوئید های کات دار و لخت نامجونو ماساژ میداد هر چند وقت یکبار خم میشد و موهای نحسش جلوی دید کینگ رو میگرفت.
و دختری که پره های هلورو توی خامه میزد و بین لبای نامجون میزاشت ، یا کسی که با روغن باواریا با کاف های کشیدش ور میرفت و کسی رونای لختش رو سکوی دست نامجون قرار داده بود و دکمه های همیشه باز نامجون رو گاها با دندون باز تر میکرد.-فینیش هیم!
کنسول برای بار اِن ام نعره زد و نامجون در نهایت آرامش با اخم ریزی کرکتر هارو بدون زحمت خاصی قتل عام میکرد.
دختر که میدونست وقتی براش نمونده و باید هر طور شده توجه رئیس رو جلب میکرد تا شانس ملاقات های بعدی براش بالاتر بره بطری کتابی ویسکی رو از غلاف کنار شرتش بیرون کشید و درش رو با دندون باز کرد و با لبخند کمی ازش نوشید ، انگشت وسطش رو توی دهنش کرد و انگشت آغشته به ویسکی یخش رو روی شکم و ناف نامجون حرکت داد :
-چیکار میکنی بچه جون، نوچ شدم .
نامجون بدون گرفتن نگاهش از مانیتور پوزخندی زد و لبخند ماسیده روی صورت قرمز دختر رو محو کرد.
YOU ARE READING
CALIGO
Fanfictionمیگن شمشیر سامورایی از کاتانا بررنده تره نه؟ ولی این تا وقتیه که مرز های مشترک شمال کره زیر انگشت های کشیده ی مامور ارشد کیم سوکجین عاری از حمله ی ببرهای قرمزه نور ماه نیمه ی جنوبی کره رو روشن میکرد وقتی رییس ،کیم نامجون تصمیم گرفت چیزی رو از گار...