POV PARK JIMIN
معولا آدم ها رو به چند دسته تقسیم میکنم
از روی بوهاشون ، تقریبا مطمئنم توی زندگی قبلیم سگ بودم ، یا هر موجودی که حساس ترین گیرنده های بویایی رو داره .
معمولا بیشتر آدمها بوی خودشون رو حس نمیکنن
اما من میکنم
از روی بو از احوالات روحی با خبر میشم ، از روی بو بیماری های احتمالی رو حدس میزنم ،
صفات اخلاقی ، نژاد ، بزرگ شده ی کدام منطقه؟
شرجی ، کوهستانی؟بعضی ها همون بوی ملایم و نرم ولی در عین حال قوی رو میدن ، مثل جین هیونگ ، مثل مادرا ،
بعضی ها بوی گرم و خوش بچگی رو میدن ، مثل هوسوک هیونگ ، مثل بوی نرگس ، مثل دویدن بین دشت آفتاب گردون ها و مثل بعد از ظهر داغی که کیک توی فره . خیلی معصوم و شاداب ، میدونین؟
بعضی ها اما مارک ادکلنشون اونقدر قویه که بهت اجازه نمیده بوی اصلیشونو بشنوی
و این نشون از شخصیت درون گراشون میده
مثل تهیونگو اما بعضیا ...
بوی بادوم تلخ میدن ،
بوی خاک رس بارون خورده ، یا بوی مه
سوختن هیزم و کاغذ کاهی ، بوی پونه ها و گل ها وحشی حاشیه ی چشمه ها، بوی شومینه سونا و بوی عود بلک مامبا ، بوی لباس های دعای معابد و بوی چای سبز های پیچیده لای کیمونو ، بوی کارگاه سفالگری یا بوی ملافه ی اتوخورده و شاتوت هایی که پای درخت از شدت رسیدگی له شدن
ترکیبی از قدرت ، متانت ، معنویت ، خشونت ، دل طبیعت، تجربه، پختگی ، خلسه ، عروج، تلخ و رمز آلود بودن، سختی و سرد و گرم چشیده، پر بار ، متواضع و صبور، خردمند، وسعت دید، بینا...
بویی که پدرم میداد
یا حداقل چیزی که من سه ساله توی حافظش مونده .این بو بویی نیست که هرروز توی کوچه خیابون به مشام برسه ،
شاید چند بار ، از ورودی معبد
یا چند بار از بازار قدیمی سئول ، پیر مردی که جوشونده میفروخت
و یکی از استاد های رزمی ارتش که استاد تهیونگ بودهم بویی مشابه میداد.
اونشب که بین خواب و بیداری مردی با ردای بلند مشکی چیزی توی بازوم تزریق کرد و من رو روی شونش انداخت ، فرصت نکردم بترسم ، یا حتی بخاطر ضربه ای که به هوسوک زد ازش متنفر باشمنمیدونم اثر چیزی بود که از طریق سرنگ داخل رگام جریان داده بود یا اون بو،
چشمام رو خمار کرد ، انگار بعد از سال های دور از خانه دوباره توی وطن خودم بودم ، تکانه های موتور روی دنده هام درد داشت و وقتی تقریبا مثل گونی روی زمین جایی پرتم کرد
اما من دردی نمیکشیدم ، بینیم رو از بو پر میکردم
دردی توی دلم نداشتم ، به جز صدای داد جین هیونگ که صدام میکرد.میخواستم دستای بزرگشو بغل کنم و بگم من درد نمیکشم جین هیونگ
میدونم که پیدام میکنی.
باید چهار روز ازون شب گذشته باشه.
من خیلی وقته که اینجا روی تخت بدون تشک نم داری زانو هام رو بغل کردم.
عجیبه اما سوالی ندارم
چرا اینجام
چه بلایی سرممیاد
جین هیونگ کجاست .
شاید این از مزایای بزرگشدن با بزرگ ترین سازمان مخفی آسیاست،
اینکه تمام بچگی و نوجونیت رو داستان های گروگان گیری و ماموریت های مختلف نه چندان هپی اندینگ پر کرده باشن.
میدونستم جین هیونگ پیدام میکنه
تاحالا چیزی از دو جفت چشم درشت براقش دور نمونده ، من نمی ترسیدم ، اما غمگین بودم
YOU ARE READING
CALIGO
Fanfictionمیگن شمشیر سامورایی از کاتانا بررنده تره نه؟ ولی این تا وقتیه که مرز های مشترک شمال کره زیر انگشت های کشیده ی مامور ارشد کیم سوکجین عاری از حمله ی ببرهای قرمزه نور ماه نیمه ی جنوبی کره رو روشن میکرد وقتی رییس ،کیم نامجون تصمیم گرفت چیزی رو از گار...