7-scent of the black mamba

221 17 6
                                    



POV PARK JIMIN
معولا آدم ها رو به چند دسته تقسیم میکنم
از روی بوهاشون ، تقریبا مطمئنم توی زندگی قبلیم سگ بودم ، یا هر موجودی که حساس ترین گیرنده های بویایی رو داره .
معمولا بیشتر آدم‌ها بوی خودشون رو حس نمیکنن
اما من میکنم
از روی بو از احوالات روحی با خبر میشم ، از روی بو‌ بیماری های احتمالی رو حدس میزنم ،
صفات اخلاقی ، نژاد ، بزرگ شده ی کدام منطقه؟
شرجی ، کوهستانی؟

بعضی ها همون بوی ملایم و نرم ولی در عین حال قوی رو میدن ، مثل جین هیونگ ، مثل مادرا ،

بعضی ها بوی گرم و خوش بچگی رو میدن ، مثل هوسوک هیونگ ، مثل بوی نرگس ، مثل دویدن بین دشت آفتاب گردون ها و مثل بعد از ظهر داغی که کیک توی فره . خیلی معصوم و شاداب ، میدونین؟

بعضی ها اما مارک ادکلنشون اونقدر قویه که بهت اجازه نمیده بوی اصلیشونو بشنوی
و این نشون از شخصیت درون گراشون میده
مثل تهیونگ

و اما بعضیا ...
بوی بادوم‌ تلخ میدن ،
بوی خاک رس بارون خورده ، یا بوی مه
سوختن هیزم و کاغذ کاهی ، بوی پونه ها و گل ها وحشی حاشیه ی چشمه ها، بوی شومینه سونا و بوی عود بلک مامبا ، بوی لباس های دعای معابد و بوی چای سبز های پیچیده لای کیمونو ، بوی کارگاه سفالگری یا بوی ملافه ی اتو‌خورده و شاتوت هایی که پای درخت از شدت‌ رسیدگی له شدن
ترکیبی از قدرت ، متانت ، معنویت ، خشونت ، دل طبیعت، تجربه، پختگی ، خلسه ، عروج، تلخ و رمز آلود بودن، سختی و سرد و گرم چشیده، پر بار ، متواضع و صبور، خردمند، وسعت دید، بینا...
بویی که پدرم میداد
یا حداقل چیزی که من سه ساله توی حافظش مونده .



‎این بو بویی نیست که هرروز توی کوچه خیابون به مشام برسه ،
‎شاید چند بار ، از ورودی معبد
‎یا چند بار از بازار قدیمی سئول ، پیر مردی که جوشونده میفروخت
‎و یکی از استاد های رزمی ارتش که استاد تهیونگ بودهم بویی مشابه میداد.
‎ا‌ونشب که بین خواب و بیداری مردی با ردای بلند مشکی چیزی توی بازوم تزریق کرد و من رو روی شونش انداخت ، فرصت نکردم بترسم ، یا حتی بخاطر ضربه ای که به هوسوک زد ازش متنفر باشم

‎نمیدونم اثر چیزی بود که از طریق سرنگ داخل رگام جریان داده بود یا اون بو،
‎چشمام رو خمار کرد ، انگار بعد از سال های دور از خانه دوباره توی وطن خودم بودم ، تکانه های موتور روی دنده هام درد داشت و وقتی تقریبا مثل گونی روی زمین جایی پرتم کرد
‎اما من دردی نمیکشیدم ، بینیم رو از بو پر میکردم
‎دردی توی دلم نداشتم ، به جز صدای داد جین هیونگ که صدام میکرد.میخواستم دستای بزرگشو بغل کنم و بگم من درد نمیکشم جین هیونگ
‎میدونم که پیدام میکنی.
‎باید چهار روز ازون شب‌ گذشته باشه.
‎من خیلی وقته که اینجا روی تخت بدون تشک نم داری زانو هام رو بغل کردم.
‎عجیبه اما سوالی ندارم
‎چرا اینجام
‎چه بلایی سرم‌میاد
‎جین هیونگ کجاست .
‎شاید این از مزایای بزرگ‌شدن با بزرگ ترین سازمان مخفی‌ آسیاست،
‎اینکه تمام بچگی و نوجونیت رو داستان های گروگان گیری و ماموریت های مختلف نه چندان هپی اندینگ پر کرده باشن.
‎می‌دونستم جین هیونگ پیدام میکنه
‎تاحالا چیزی از دو جفت چشم درشت براقش دور نمونده ، من نمی ترسیدم ، اما غمگین بودم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 01, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

CALIGO     Where stories live. Discover now