5-the eihei-ji temple

113 12 1
                                    

تعلیمات در معبد اِیهِجی
(Eihei-ji)
منطقه ی فوکویی (永平寺町)
ژاپن به این صورت بود که تمامی هنرجو ها آفتاب نزده با نوای «کاجیو» بعد از انجام نظافت های شخصی در اتاق سوترا خوانی جمع میشوند . همزمان با طلوع آفتاب مراسم «چوکا» / عبادت و مراقبه ی سحرگاهی و سپس راهی «شوکوزا هارو) محل اطعام و پس از اتمام طعام صبح گاهی نشسته در حالت لوتوس یا نیلوفر آبی (زازن) یا مراقبه ی نشسته انجام میشود.
درست وقتی زاویه ی نور خورشید و سطح کمی مانده تا نود درجه شود (آسانا ها) تمرینات بدنی طاقت فرسا آغاز میشود .
هنرجو در طول چرخه ی تمرینات حق نوشیدن آب ، هرگونه مکث از جمله نشستن/ایستادن/ یا خوابیدن ، ایجاد اصوات هرچند کوچک ناچیز سرپیچی‌ از امور سِنسه (استاد) کم کاری ، بی نظمی و عدم هماهنگی و خروج‌از دایره ی تمارین را ندارد .
هنگامی که هنرجوها برای مبارزه ی تن به تن وارد دایره میشوند خروج قبل از اتمام مسابقه امکان ناپذیر و عذری موجه نمیباشد .
تنها زمانی که هنرجو اجازه دارد بدون برنده/ بازنده ی نهایی شدن از مبارزه دست بکشد زمانی است که قلبش از تپیدن دست بکشد که عمری بدیهی و روشن است.
مسئولیت التیام و درمان کوفتگی‌ها و کبودی ها ، استخوان های شکسته و در رفته بر عهده هنرجو بوده و بر عهده کسی نمیباشد .
استفاده از هرگونه ابزاری در مبارزه های تن به تن مجاز نبوده و مبارزه بر اساس قدرت و توان بدنی هنرجو داوری میشود.
هنرجوی‌ سطح اول تا زمان تشخیص و رای سنسه در سطح مبتدی تعلیم دیده و به تمرین میپردازد.
پس از راهیابی به سطح دوم هنرجو به کوهستان «دیبوتسو جیسان»
انتقال یافته و تعلیمات خود را از سر میگیرد.
ارتقا پیدا کردن از سطوح اولیه به پله های بعدی روندی جانکاه و طاقت فرسا بوده که اگر در مسیر باعث گرفتن جان نوشد دهه ها به طول می انجامد.
مین یونگی اما ۱۲ سال بیشتر نداشت که با یک دست لباس به جنگل های دیبوتسوجیسان ژاپن نقل مکان کرد ، مخالفت نه خانواده و نه هیچ کس سد راهش نبود و مسیر دو دهه ای رو  ظرف هشت سال طی  کرد و به معبد بالای کوهستان دیبوتسو منتقل شد .
از تمام‌ زمان هایی که کتفش در رفت یا کنار زمین بیهوش شد یا یکایک انگشت هاش و مفصل هاش خورد شد تنها یک بار به شهر رفت که اون هم‌به اراده ی خودش نبود اما سنسه وقتی دید مردمک‌چشم‌هاش اندازه ی سکه‌ شده و لب هاش همیشه سرخش‌حالا به سیاهی میزنه   اون رو‌توی‌ گاری گذاشت و به یکی از پادو ها سپرد تا اونو به شهر ببره.
پادو میگفت  با پایین رفتن از هر پله منافذ چوب های گاری از خونی که پسرک بالا میاورد جیر‌جیر‌ میکرد.
بعد ها معلوم شد که طحال در اثر شدت ضربه پاره شده بوده و وقتی به بیمارستان رسید در اثر ورود به شوک ناشی از خونریزی داخلی وقتی مانیتور هارو بهش متصل کردند نبضی نداشت.
کادر پزشکی تلاش در احیا کردن اما بدنش سرد بود و واکنشی از طرف عضله هاش به جریان برق دیده نمی شد .
پرستار ها اکسیژن و قطع و کابل هارو از بدنش جدا کردن و زیپ کاور مشکی رو تا صورتش بالا کشیدن  .
صبح روز بعد وقتی مسئول ماشین نعش بری جنازه های بی نامو نشونو به یکی از کوره ها میبرد و سر  گلدون هایی که برای خاکستر ها خریده بود چونه میزد ، حس کرد چیزی درون کوره تکون خورد.
صلیبی کشید و به شعله هایی که هنوز زیاد زبانه نکشیده بودن خیره شد که ناگهان تلالو  دو جفت چشم گربه ای یخی از بین شعله ها نمایان شد .
سنسه میگفت این خواست بودهی‌ بوده که اون رو به دنیا برگردونده تا چیزی رو عوض میکنه ، میگفت  شاید توازن ین و ینگ بدون‌یونگی بهم میخورد و چرخه ی هستی لنگ میموند.
به جای سوختگی‌توی‌دو کتف یونگی که مانند دو بال بود خاکستر مالید و به اون یاداور شد که مثل یک ققنوس از بین آتش دوباره زاده شده ، این دفعه قوی تر .
شاید این نشانی بود برای آموختن پنجمین فن دیبوتسو .
فن‌باستانی که تعداد افرادی که اون رو بلد بودن از انگشتان دست کمتر بود
«شوگانای» به معنای اجتناب ناپذیر.
فنی که با ضربات ممتد به زاویه ی خاصی از تیموس ، فاصله ی بین مقعد و آلت تناسلی، بالای دیافراگم و ربع  جنوبی تیروئید باعث قطع اتصال نادی های مرتبط کننده ی چاکرا شده و جریان داشتن انرژی رو در بدن قطع و باعث اختلاف فشار و در نهایت متلاشی شدن بدن از داخل می شد.
به این ترتیب هر فرد یا گروهی که طعمه  ی شوگا‌ بشن
فقط یک‌چیز‌ براشون اجتناب ناپذیره :
-مرگ
***
با صدای رینگتون‌آما‌ده باش از خواب بیدار شد .
با توجه به اینکه از نیمه شب گذشته بود چیز عجیبی نبود .
بعضی‌اوقات این ساعات دم مرز ها درگیری های زیر زمینی و زورگیری هایی صورت میگیره که رسیدگی بهش فقط از گیوئا بر میاد.
بالا سر مانیتور رفت و با دیدن صفحه ی خاموش غرید:
-دوباره ...
به سمت اتاق تهیونگ رفت :
-هی‌وی‌، فکر کنم باید از توی آفیس توی گلخونه مانیتور رو‌چک‌کنی ، مانیتور توی خونه دوباره یاتاقان زده.
به دلیل مسائل امنیتی خبر دادن ماموریت ها از طریق تلفن همراه یا سامانه های هوشمند معمولی جایز نبود‌ ، پس مانیتور های بی سیم‌ گیوئا متصل به شبکه ی مرکزی واحد در همه ی اتاق های کاری عمارت وجود داشت.
تهیونگ که معمولا تا صبح بیدار بود لپ تاپ رو بست و ربدوشامبر گوچیش رو تنش کرد و به سمت بیرون ساختمون راه افتاد.
از بین بوته های توت فرنگی گلخونه رد شد و وارد آفیس شیشه ای وسط گل خانه شد، مانیتور روشن بود اما  ارتباط قطع شده بود.
تماس رو‌ دوباره بر قرار کرد:
-هی ایجنت لی جونگ‌ سوک ،آماده باش داده بودین؟
با دیدن ایجنت قد بلند و چهارشونه ی متعجب توی لباس های راحتیش چشماش گرد شد و مغزش سریعا شروع به تجزیه تحلیل کرد:
-تِه؟
جین در حال  وارد شدن از چهارچوب در صداش کرد:
-نمیدونم‌ چرا این دوشس‌ سگ همسایه چرا انقدر پارس میکنه.
تهیونگ به سمت در خیز بلندی برداشت و همزمان فریاد زد:
-برو بیرون!!
در اتاقک با صدای گرومپی بسته شد.
-یکی اینجاست.
تهیونگ هشدار داد ‌و سعی‌کرد از شیشه های مشرف به حیاط مهاجم رو شناسایی کنه .
جین که با دیدن مانیتور دست کاری شده کم کم داشت متوجه میشد چه اتفاقی در حال رخ دادن مثل یه گرگ ماده که توله هاش در خطرن   تمام راه های خروجی رو امتحان کرد اما همه جا قفل بود.
خودش رو‌محکم به شیشه ها میکوبید و خون‌ توی سفیدی چشم هاش جریان پیدا کرده بود.
صدای پرت شدن چیزی روی کف زمین توجهشونو جلب کرد .
کپسول کوچک   ایزو فلوران فرّار حاوی دی اتیل اتر ( گاز بیهوشی )
-هوسوک، جیمین!
جین مکرر فریاد میزد و خودش رو به شیشه ها میکوبید .
تهیونگ که نزدیک تر به کپسول بود   تلو تلو خورد  ‌ و در کسری از ثانیه روی زمین افتاد.
چشم های جین‌ سیاهی میرفت، خونی که از پیشونیش جاری بود دیدش رو حتی مختل تر هم میکرد ، اکسیژنی توی هوا نبود .
روی زمین افتاد اما خودش رو روی زمین میکشید و تقلا میکرد.
این صدای فریاد  هوسوک بود ؟
جین به یقش چنگ زد .
صدا قطع شد.
رو‌به سقف روی زمین افتاد .
صدای جیغ ملتمس جینی که جین‌هیونگش‌ رو صدا میکرد آخرین چیزی بود که شنید، قبل ازینکه حدقه ی چشماش رو به بالا بچرخه و همه چی سیاه بشه...


۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
یعنی واقعا وقتش نیس با رایتر سخنی داشته باشین؟:)

CALIGO     Where stories live. Discover now