زین عزیز
امروز برای کار اومدم کافه و مارا رو دیدم که با دوست پسر قبلیم پشت یه میز نشستن و میخندن
چشمام پراشک شد ولی پاکشون کردمو سفارششونو بردم
مارا منو شناخت ولی چیزی نگفت
حتی پوزخند هم زدو قهوه رو روم ریخت و هولم داد تا بیوفتم
زین عزیز من فکر میکردم مارا دوستمه...همشون خندیدن
همشون تحقیرم کردنبااینکه گفتم تقصیر من نبوده ولی اخراج شدم
زین عزیز گونه هام خیسه
پول ندارم تا چیزی بخرم
باز داره بارون میادزین عزیز من بهت نیاز دارم
YOU ARE READING
10 REASONS WHY [Completed]
Short Story"من جیغ میزدم ولی تو منو نشناختی" الکسیس ده دلیل خودکشیشو تو ده تا نامه برای زین مینویسه این ده دلیل زندگیتونو عوض میکنه اگه شروع میکنید تا اخرش بخونید حقیقتی که اخرش داره تکون دهندست