Letter four

80 16 0
                                    

زین عزیز 

بعد از خوابیدن ۷ شب درپارک تقریبا بهش عادت کردم
امروز وقتی وارد دبیرستان شدم همه پچ پچ میکردن و میخندیدن

وقتی واسه کلاس اول پشت میزم نشستم و منتظر اقای اسموک بودم سوفیا و تام و بقیه گروهشون عکسهی دختری که توی پارک دور خودش روزنامه پیچیدرو رو صفحه ظاهر کردن

زین عزیز کل کلاس میخندیدن و به من اشاره میکردن
اون من بود
اشک توی چشمام جمع شد و سمت دستشویی دوییدم
سوفیا و دوستاش به در میکوبیدنو میخندیدن

" هرزه از فاحشه خونه انداختنت بیرون؟"

" پولتو ندادن؟ "

" مگه پدرمادر نداری؟ "

صدای خنده هاشون تو سرم میپیچید

زین عزیز من بهت نیاز دارم

10 REASONS WHY [Completed]Where stories live. Discover now