زین عزیز
بعد از خوابیدن ۷ شب درپارک تقریبا بهش عادت کردم
امروز وقتی وارد دبیرستان شدم همه پچ پچ میکردن و میخندیدنوقتی واسه کلاس اول پشت میزم نشستم و منتظر اقای اسموک بودم سوفیا و تام و بقیه گروهشون عکسهی دختری که توی پارک دور خودش روزنامه پیچیدرو رو صفحه ظاهر کردن
زین عزیز کل کلاس میخندیدن و به من اشاره میکردن
اون من بود
اشک توی چشمام جمع شد و سمت دستشویی دوییدم
سوفیا و دوستاش به در میکوبیدنو میخندیدن" هرزه از فاحشه خونه انداختنت بیرون؟"
" پولتو ندادن؟ "
" مگه پدرمادر نداری؟ "
صدای خنده هاشون تو سرم میپیچید
زین عزیز من بهت نیاز دارم
YOU ARE READING
10 REASONS WHY [Completed]
Short Story"من جیغ میزدم ولی تو منو نشناختی" الکسیس ده دلیل خودکشیشو تو ده تا نامه برای زین مینویسه این ده دلیل زندگیتونو عوض میکنه اگه شروع میکنید تا اخرش بخونید حقیقتی که اخرش داره تکون دهندست