Part 6

328 82 70
                                    

Part 6

الكس از حرفي ك ميخواست بزنه مطمن نبود...ميدونست ك اگه الان بگه دل اون پسرو ميشكونه پس لب هاشو روي هم فشار داد و سرشو پايين انداخت

+من هميشه پيشت ميمونم بيب ...هر اتفاقي بيوفته ..هيچ چيزي نميتونه ما دو تارو از هم جدا كنه

زين با شنيدن اين حرف لبخند فوق كيوتي روي لب هاش به وجود اومد ...و فقط خدا ميدونست ك اون پسر خجالتي تو دلش به چندين روش مختلف بوسيدن الكسو تصور ميكرد

بعد از اينكه غذاشونو تموم كردن به سمت ماشين الكس راه افتادن و در همين حين دست الكس پشت كمر زين قرار گرفته بود ..

توي ذهن الكس دغدغه هاي زيادي وجود داشت ...نميدونست اين اخرين باره يا نه..نميدونست اگه زين بفهمه چي كار ميكنه..نميدونست چه بلايي سر دوست پسر عزيزش مياد فقط ميزونست كه هيچ كدوم اون ها قرار نبود خوب باشه...

با حواس پرتي در ماشينو براي زين باز كرد و بعد از اون به طرف در راننده حركت كرد ...از اونجا كه از سرمايي بودن زين مطلع بودهمون اول بخاري رو روشن كرد و بعد ازاون ماشين و بهمقصد خونه زين راه انذاخت

توي راه حرف زيادي بين اون ها رد و بدل نشد  چون ذهن هر كدوم به خاطر دلايل متفاوت مشغول بود...

زين كه از خوشحالي توي ذهنش اينده اي پر از خوشبختي رو با الكس تصور ميكرد و الكس هم كه از دلشوره ي زيادش نميدونست دقيقا به كدوم يكي از مشكل هاش فكر كنه....

زين با ديدن منطقه اشنايي گفت:

-الكس...همينجا وايسا ..ميدوني كه اگه نزديك تر بري ممكنه كسي ببينتمون .

الكس ماشينو كنار زد ..زين به نيم رخ بي نظير اون خيره شد و ميدونست ك قراره اون رو براي مدتي نبينه

-خيلي خوب...من...من ديگه ميرم ..

و بعد از اين حرف از جاش بلند شد و گونه ي الكسو بىسيد و در عين اينكه در ماشين و باز ميكرد و يه پاشو به بيرون از ماشين گذاشته بود گفت:

_دوستت دارم و ..ممنون بابت امشب

اما قبل از ينكه از ماشين خارج بشه الكس دستشو گرفت و اونو به طرف خودش كشيد....لبهاشو خيلي محكم روي لبهاي اون پسر كوبوند و شروع كرد به مكيدن لبهاي اون پسر...

زين بين بوسه لبخندي زد ...اما الكس سعي ميكرد طمع اين لبهارو به خاطر بسپاره ...بعد از اينكه هر دو نفس كم اوردن بوسه رو تموم كردن اما پيشوني هاشون هنوز به هم چسبيده بود...

Mon Beau Menteur [Z.m/L.s]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora