FOURTEEN

670 170 15
                                    

هایی!💚 ووت و کامنت یادتون نره🌻

****

Louis' POV


من و هری از پنجمین وسیله ای که سوار شده بودیم پایین اومدیم. هنوز دست هاش توی دستم بود، و هر موقع که دستم رو به آرومی فشار می داد یا به دست هامون که قفل همدیگه بودن نگاه میکردم، میلیون ها پروانه رو توی سینه ام احساس می کردم.

احساس شگفت انگیزی بود که فکرش هم نمی کردم با کسی تجربه کنم. اونم با دوست صمیمی برادر ناتنیم.

"میتونم برات چیزی بِبَرم؟"(win something)
پرسیدم و به دکه های بازی که کنار هم و پر بودن از عروسک و چیز های دیگه اشاره کردم.

به صورتش که از خوشحالی درخشید نگاه کردم.

"واقعا مجبور به این کار نیستی." با خجالت گفت.

"اره، ولی من میخوام" گفتم و دستش رو فشار دادم قبل از اینکه به سمت یکی از غرفه ها هدایتش کنم.

دیدم که چشم های زیباش روی یکی از خرس ها به رنگ قهوه ای روشن با یه پایپون کوچیک سبز رنگ که همرنگ چشم هاش بود ، قفل شد.

"اون مال توعه." توی گوشش زمزمه کردم قبل از اینکه دستش رو رها کنم و هزینه بازی رو پرداخت کنم.

باید حداقل به شیش تا از هشت تا لیوان پلاستیکی با تفنگ ای که یه مقداری توش آب داشت ضربه می زدم.

نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم، دست هری رو دور کمرم احساس کردم و لبخندی زدم.

بازی با افتادن هفت تا لیوان تموم شد و تفنگ رو پرت کردم، پسر فرفری رو بغل کردم و خوشحالی کردیم.

خرس ای که هری بهش نگاه کرده بود رو برداشتم و با لبخند بزرگی بهش دادم.

"پاپیونش رنگ چشم هاته." بهش گفتم و دیدم که روی لب هاش لبخندی به وجود اومد.

"خیلی ممنون."هری گفت و نزدیکتر اومد، انگار که میخواست من رو ببوسه.

"پسرا!" صدای آشنایی شنیدم، باعث شد جفتمون سریع از هم جدا بشیم و با عصبانیت به اطراف نگاه کنم.

  لعنت بهت نایل.

Harry's POV

دیدم که نایل و لیام با لبخند به سمتمون میان. صادقانه احساس بدی داشتم. برای اولین بار میخواستم لویی رو در بین جمعیت ببوسم. مشکل بزرگی هم نبود، اما من منتظر این اتفاق بودم.

"چه خبر، هری تو اون رو بردی؟"لیام پرسید.

"آره! هری برد، من دیدم که همه ی لیوان های اونجا رو زد." لویی گفت و به بازی ای که خودش انجام داده بود اشاره کرد. سرم رو تکون دادم و لبخند زدم.

The Mind Games | L.SWhere stories live. Discover now