مجلس رقص :
سوبین و شی در حالی که دستای شی دور گردن سوبین و دستای پسر روی کمر شی بود، میرقصیدن.
سوبین محو صورت شی بود. شینا بخاطر کمی معذب شدن سرشو پایین انداخت.
تهیونگ از دور با یه اخم ریز در حال نگاه کردن به اون دوتا بود.
جانگکوک از زیر میز دستشو روی پای تهیونگ گذاشت و مجبورش کرد بهش نگاه کنه. ته نگاهشو به کوک داد و گفت
- نمیدونم باید حواسم به شلوار تنگ تو باشه ، یا خواهرم که هر پسری بهش نگاه میکنه
جانگو ریز خندید و گفت
+ خوشگلی دردسر داره کیم تهیونگ. شینا مثل خودت جذابه. یادت رفته دوران دبیرستانو. من همیشه اون سال پایینیه بودم که اصن حواست بهم نبود و کل مدرسه روت کراش بودن . اگه بدونی چقد از نزدیکیای تو و سهون بدم میومد.
تهیونگ با شنیدن اسم سهون انگشتشو روی چشماش کشید.
- او سهون لنتی. همه جا هست.
جانگکوک منتظر نگاش کرد
- هیچی ولش کن. پاشو بریم وسط برقصیم . شاید اگه سوبین وجود منو احساس کنه یکم خجالت بکشه و اونجوری به خواهرم نگاه نکنه. باور کن گوک اگه بهش اعتماد نداشتم و جای اون هر پسر دیگه ای بود تا الان دندوناشو توی دهنش خورد میکردم.
جانگکوک دستای دوس پسرشو گرفت و گفت
+دیگه عصبی نباش. پاشو بریم.
و تهکوک به اون جمع رقص اضافه شدن
________________________
جیمین جلوی در ایستاده بود و به مهمونا خوش اومدی میگفت.
نگاهشو به پیست رقص داد و دلش واسه خودش سوخت که کسیو نداره برقصه باهاش.
یه لحظه حس کرد یکی وارد شد و عطرش خیلی اشنا بود. سرشو برگردوند و اونو دید.
قلبش تند تر از همیشه زد.
-جون...جونگین؟
کای لبخندی زد و دستشو جلو اورد
+ خوشحالم دوباره میبینمت
جیمین اب دهنشو قورت داد و سریع با اون پسر دست داد
+ وقتی شنیدم یونگی و هوسوک ازدواج کردن خیلی تعجب کردم. اون دوتا لنتی همیشه با هم دعوا داشتن .
جیمین سرشو پایین انداخته بود تا جذابیتای پسر روبه روش مجبورش نکنه تا ببوستش.
- اهوم . خوش اومدی. بشین تا بگم ازت پذیرایی کنن.
جونگین صورتشو جلو اورد و به اون پسر خجالتی نگاه کرد.
+ پسر تو هنوزم خیلی خجالتی و دوس داشتنیی.
و دستشو روی شونه جیمین گذاشت و نیشخندی زد
+ در ضمن با این رنگ موی جدیدت سکسی تر از همیشه به نظر میای
و چشمکی بهش زدو رفت نشست.
بعد از رفتن کای جیمین نفس عمیقی کشید و از میزای بغلی یه بطری اب برداشت و سر کشید.
در حال اب خوردن بود که یه صدایی شنید
- همه ابو با هم نخور نفخ میکنی پسر
و سرشو به سمت در برگردوند.
با دیدن اون خانوم چشاش از ذوق برق زد
+عمههه جون.
و سریع رفتو بغلش کرد.
هارو متقابل پسر رو بغل کرد
+ کی اومدین؟ چرا نگفتین؟
- با سوکجین هماهنگ کرده بودم. میخاستم جونی رو سوپرایز کنم و البته شماهارو.
با گفتن این جمله نامجین به اون جمع پیوستن
+هارو؟ کی اومدی دختر؟
نامجون با دیدن خواهر کوچیک ترش لبخندی زد و به سمتش رفت
هارو دستشو جلو اورد و نزاشت نامجون بغلش کنه .
نامجون اخمی کرد و بغلش توی هوا خشک شد.
هارو و جین با هم خندیدن .
+اول سوکجینی
و هارو و سوکجین همو تند تند بغل کردن
جیمین بلند خندید و سرشو روی شونه پدرش گذاشت.
نامجون اخمش عمیق تر شد
- اول من برادرت بودم . اقای جین بنده اول شوهر شما بودم ایشون بعدش شدن خواهر شوهر شما. بعد اول سوکجینی؟
هارو که حسودی داداشو دید رفت و بغلش کرد
+ انقد عین این پیرمردای ۷۰ساله غر نزن.
و از بغلش اومد بیرون و گفت
+پس اون دوتا پسر دیگتون کجان؟
جین با دست به پیست رقص اشاره کرد.
و هارو تهکوک و سپ رو توی بغل همدیگه در حال رقص دید.
+ اولالا چه همه رمانتیک
نگاهشو به جیمین داد
+ فقط این طفل معصوم اضافی بود؟ چرا نمیری برقصی عمه جون؟
جیمین لب چید و گفت
- کی با من میرقصه اخه؟
هارو بازوی جیمینو گرفت و دم گوشش گفت
+ عمه جذابت.
و پالتوشو چپوند توی بغل نامجون و با جیمین به سمت پیست رقص رفتن.
نامجین در حال دیدن بچه هاشون بودن
جین عاحی از ته دلش کشید
- بزرگ کردنشون سخت بود اما این صحنه ها ارزش داشت.
نامجون نگاهشو به همسرش داد و با یه دستش کمرشو بغل کرد و روی موهاشو بوسید
+ زحمتای پدر نمونه ای مثل تو بود دیگه قربونت برم
________________________
شینا و سوبین بلاخره بعد چندین رقص از هم جدا شدن.
شی لبخندی زد و رفت تا بشینه.
سوبین یهو ارنجشو گرفت
- شینا شی! میشه یکم حرف بزنیم؟
شی با نگاهش دنبال تهیونگ گشت که نکنه اون ورا باشه بخاد دعوا راه بندازه اما دید در حال رقص با جانگکوکه وحواسش نیس.
شی دست سوبینو کشید و با خودش بیرون برد.
وقتی به بیرون رسیدن شی دست به سینه منتظر شد.
سوبین سرشو پایین انداخت و گفت
- حتما فهمیدین دیگه..
+ چیو؟
- این..اینکه... من ازتون... خو...خوشم ...میاد
شینا یه ابروش بالا پرید و لبخند کجی زد
+ نه نمیدونستم
سوبین با نگرانی نگاهش کرد
+ سوبین شی تو فقط چند ساعته منو دیدی الان میگی ازم خوشت میاد؟
- به عشق توی نگاه اول اعتقاد دارین؟
+نوپ
سوبین کلافه لپاشو از داخل گاز گرفت
+ سوبین شی ... متاسفم اما من از یکی دیگه خوشم میاد
سوبین یهو جدی شد.
- عاها... من متاسفم که گفتم.. امیدوارم منو ببخشین.
و تعظیمی کرد و رفت داخل
شی به رفتنش نگاه کرد.
گوشیشو یه نگاه کرد.
۵ تا تماس از دست رفته از سهون
قلبش یهو لرزید و یاد قرار امروزش با سهون افتاد.
سریع شماره رو گرفت
- سلام بیب..
+ من مسخرتم شینا؟
-چی؟؟ن..نه سهون..
+ من دو ساعت تو کافه منتظرت موندم
- من که پیام فرستادم برات که نمیام
+ چی؟ من پیامی نگرفتم.. بعد تو منو مجبور کردی مرخصی بگیرم... بعد خودت پیچوندی؟
- سهون من نپیچوندمت... عروسی برادر شوهر تهیونگ بود. نمیتونستم اصرار تهیونگو نادیده بگیرم
+ عاها پس داداشت از من مهم تره!!
- وات د فاک سهون؟ معلومه که مهم تره
+ اوکی پس بهتره دیگه همدیگه رو نبینیم.
و تلفنو قطع کرد.
شینا با تعجب و بغض به گوشیش نگاه کرد
حرفای تهیونگ توی ذهنش پلی شد
* هشدارمو راجب او سهون جدی بگیر*
سهون همیشه اون پسر مغرور و جذابی بود که به هیشکی پا نمیداد و الان بعد مدت طولانی قبول کرده بود با شینا قرار بزاره. شینا هم ناراحت بود هم عصبی.
اون چجوری جرئت کرده با من اینجوری حرف بزنه؟
لباشو گاز گرفت تا عصبانیت و بغضش فروکش کنه.
حضور کسیو پشت سرش حس کرد.
وقتی برگشت دید که دختر خونده یونگی که انگار اسمش لو بود پشتشه.
سعی کرد لبخند بزنه
- سلام
لو ام سریع تعظیم کرد و گفت
+ سلام. اینجا سرده. بیاین بریم داخل
- انقد عصبی ام که سرم داغ کرده. شاید این هوا بهترش کنه.
لو کنجکاوانه نگاهش کرد و گفت
+چیزی شده؟
شی لبخند تلخی زد و گفت
-همین الان یکیو بخاطر یکی دیگه که اندازه شیتم بهم اهمیت نمیده ایگنور کردم. من حتی به حرفای برادرمم گوشندادم.
لو جلو تر رفت و دستشو روی شونه برهنه شی گذاشت
+ نا امید نباشین نونا. هنوزم وقت واسه درست کردن اشتباهای چند لحظه پیش هست.
و نگاهشو به سوبین که داخل سالن جدا از دوستاش نشسته بود ، داد.
شی با دیدن اون پسر قد بلند که الان خیلی جدی به لیوان جلوش نگاه میکرد ، لبخند تلخی زد.
نگاهشو از سوبین برداشت و به لو نگاه کرد
- یونگی درست میگفت که دخترش یه فرشتس. مرسی بیبی
و بغلش کرد
لو لبخندی زد و دستشو روی پشت شینا کشید.
+ چیز زیادی نبود .
شی قبل ورودش به لو گفت
- گوشیمو بگیر . رمزش ۱۹۹۵عه. شمارتو وارد کن و پیش خودت نگه دار. تا بعدا ازت بگیرمش .
و سریع به سمت داخل سالن رفت.
خوشبختانه سوبین دور از نگاها نشسته بود.
پس یواشکی دستشو گرفت و بهش گفت
-سوبین شی... میشه یه لحظه باهام بیای؟
سوبین چشماش از تعجب پر شد اما دست شینارو گرفت و پشت سرش اومد.
اینبار بردتش یه گوشه از حیاط تالار که هیچ دیدی نبود.
- سوبین شی... من خیلی متاسفم که باهاتون اونجوری برخورد ...
+ گفتم که مشکلی نیس.
سوبین خیلی جدی و ناراحت بود.
شی لب چید و نگاهشو به زمین دید. خب سوبین واقعا دوس داشتنی و جذاب بود.ینی اونم از دست داده بود.
- میدونین سوبین شی... من واقعا به کارما اعتقاد دارم... چند دقیقه بعد از ایگنور کردن شما ... کسی... کسی که دوسش داشتم ردم کرد..
شی اینارو با بغض در حالی که نگاهش به زمین بود گفت
سوبین لبخند ارومی زد و منظور دخترو فهمید
+ و؟
شی یهو زد زیر گریه
- بیا با هم قرار بزاریم سوبین شی
سوبین خندید و دختر ریزه میزه رو توی بغلش کشید.
چونشو روی سر شی گذاشت
+ قول میدی دیگه بخاطر کس دیگه ای منو ایگنور نکنی؟
شی همونطور که توی بغلش بود سرشو تکون داد.
تهیون به رفت و امدای لو نگاه میکرد. همه فکرشو گرفته بود.
یونجون با ارنج کوبید توی پهلوش
+ ته به چی فکر میکنی پسر؟
تهیون به خودش اومد و نفس عمیقی کشید و یونجون نگاه کرد.
- هیچی.
یونجون یه چیزی دم گوش بومگیو گفت و بلند شد و به یه سمت دیگه رفت.
گوشی یونجون رو به رو بومگیو بود که یهو زنگ خورد. عکس یه دختر روی صفحش ظاهر شد که به طرز کیوتی لبخند میزد. لبخندش باعث شد که بومگیو ام لبخند بزنه. اسمش میشا سیو شده بود. قبلنا اسمشو شنیده بود و حس میکرد که از شباهت قیافش با یونجون احتمالا خواهرشه.
گوشی رو برداشت و تماسو جواب داد
- یونی؟ کجا موندی تو؟ مگه قرار نبود بیای باهم بریم خرید؟
اون دختر یه نفس غر زد
+سلام.. من بومگیو ام... دوست یونجون..
-عااااا... ببخشید من فکر کردم یونیه .. یونی حالش خوبه؟
+ اره اره... فک کنم رفت دسشویی
- باشه پس میشه بگی وقتی اومد بهم زنگ بزنه؟
+ حتما
- مرسیی پس خدافظ
+خُ...خدافظ
بومگیو از صدای کیوت اون دختر لبخندی زده بود که هیچ جوره از لبش پاک نمیشد.
________________________
لو و شی در حال حرف زدن راجب اتفاقش با سوبین بودن که یه خانومی بهشون ملحق شد.
رو به شی گفت
- هی تو خواهر کیم تهیونگی؟
شی با چشمای متعجب به اون خانوم نگاه کرد
+ ب...بله.. شما؟
لو سریع پاشد بازوی خانومو گرفت
- نونا ایشون عمه ابا هوسوکن... خواهر ابوجی نامجون
شی که تازه شناخته بود اون خانومو از جاش بلند شد و تعظیم
+ خیلی خوشبختم از اشناییتون خانوم کیم
- هی راحت باش. هارو صدام کن. ما خیلی تفاوت سنی نداریم.
شی لبخندی زدوسرشو تکون داد. هارو ادامه داد
-هی تو دقیقن مثل برادرت جذابی..
شی خنده کوتاهی کرد و گفت
+ دقیقن مثل شما... عین اقای کیم دوس داشتنی و جذابین.
هارو خنده دوس داشتنی کردو گفت
- مزاحم جمعتون که نشدم؟
لو همچنان بازوی هارو رو گرفته بود.
+ نه عمه جون... من خیلی خوشحالم که شما اینجایین
هارو دستشو دور لو حلقه کرد و گفت
- باید به هوسوک تبریک بگم که یه شبه صاحب دختر نازی مثل تو شده.
لو سرشو روی شونه هارو گذاشت و خنده کوتاهی کرد
- راستی لو ... این پسره کیه که همش داره نگات میکنه؟
و به چشمو ابرو به تهیون اشاره کرد
لو با دیدن تهیونی که سرش توی موبایلشه لبخندی زد و گفت
+ فعلا که فقط دانش اموز ددیه...
________________________
جیمین حین رقصیدن با هارو متوجه یه نگاه سنگین روی خودش شد.
وقتی برگشت لبخند جونگین رو دید. سعی کرد به هارو لبخند بزنه و تظاهر کنه که متوجه نشده.
هارو به جیمین گفت
- جیمینا ؟ کنچانا؟ چرا هولی؟
جیمین سریع خودشو جمع و جور کرد و لبخندی زد
+ خوبم عمه.
دقیقا بعد از تموم شدن حرفش سر و کله جونگین پشت جیمین پیدا شد.
هارو لبخندی بهش زد و گفت
- میتونم کمکتون کنم؟
جونگین خندید و دستاشو نوازش وار روی شونه جیمین کشید و گفت
+ شاید گستاخی باشه ، اما من این پسر زیبارو میخام تا باهاش برقصم. البته من هیچ وقت نمیتونم جایگاه بانوی فوق العاده مثه شمارو براش بگیرم.
هارو که از لفظ قلم حرف زدن پسر خوشش اومده بود خنده ای کردو گفت
- من فقط عمه شم پسر. میتونی باهاش برقصی.
و گونه جیمینو بوسید و به سمت جین رفت.
جونگین شونه های جیمینو گرفت و چرخوندش سمت خودش
جیمین واسه حفظ تعادلش مجبور شد به کای بچسبه و دستاشو دور گردنش حلقه کنه.
کای دستاشو روی کمر جیمین گذاشت و با ریتم باهاش رقصید.
- پسر تو انقد کوچولویی که میتونم درسته قورتت بدم.
اینو با یه خنده دندون نما گفت
جیمین دستاشو از روی شونه کای برداشت و سعی کرد هلش بده
+ جونگ حد خودتو بدون
- هی تو منو مثه قدیم جونگ صدا کردی!! تو میدونی چقد پرستیدنی میشی وقتی اینجوری صدام میکنی؟
جیمین دهن خشک شده بود و استرس گرفته بود. چجوری انقد بلدش بود؟
- وقتی میدونی انقد عاشقتم چرا پسم میزنی جیم؟
+ اگه عاشقم بودی اونجوری ولم نمیکردی بری امریکا..
- اون یه مسئله کاری بود بیبی
+ اره مسئله کاری از من مهم تر بود.... همه چی از من مهم تره.. تو منو ول کردی اونم وقتی که بیشتر از هر کس دیگه ای بهت احتیاج داشتم ... تو خیلی نامرد جونگ ... خیلی
اینارو با بغض گفت و از بغلش در اومد و به سمت دسشویی رفت.
کای پشت سرش حرکت کرد و وارد دسشویی شد.
جیمین در حالی کع به صورتش اب میزد از توی آینه متوجه شد جونگین در حالی که به در تکیه داده داره بهش نگاه میکنه.
سرشو انداخت پایین و گفت
+ فقط از اینجا برو جونگ
- نه ... اینبار نمیرم... عادت ندارم به چیزی که میخام نرسم...
* smut part🔞*
و قدماشو به سمت جیمین تند تر کرد و از زیر باسنش گرفت و اونو روی سینک کنار شیر گذاشت و لباشو به لبای پسر ترسیده کوبوند.
جیمین که انگار قلبش با حس دوباره اون لبا اروم شده بود دستاشو دو ور صورت کای گذاشت و به بوسش جواب داد.
جیمین میدونست که الان بعد از چند ثانیه ، جونگین به سمت گردنش میره...
و همینم شد... جونگین به طرز خشنی گردن جیمین رو گاز گرفت و بوسید.
جیمین لباشو گاز گرفت که صداش بیرون نره.
کای که صدای جیمینو خیلی ناواضح میشنید دوباره از روی سینک بلندش کرد و همونطور به سمت اخرین دسشویی رفتن.خودش روی توالت فرنگی نشست و جیمین پاهاشو دو ورش باز کرد و نشست.
کای اروم گفت
- دیگه میتونی با صدای بلند برام ناله کنی
و این مهر تاییدی بود روی ذهن مردد جیمین.
جونگین جای خودشو جیمین و جا به جا کرد و اونو نشوند و شلوار پسر کوچیک ترو تا زانو پایین کشید.
با دیدن حجم بزرگی زیر باکسر جیمین نیشخندی زدو گفت
- یه پسر خجالتی اینجا برای من تحریک شده...
جیمین دوباره خجالت کشید و سرشو به سر جونگین چسبوند.
جونگین لبای اونو بوسید وهمزمان باکسرشو پایین کشید.
جونگین تموم دیک کوچیک جیمین رو پر از بوسه کرد و زبونشو از بالا تا پایینش کشید و در لحظه کامل داخل دهنش برد.
جیمین با اون صدای فرشته مانندش بلند توی اون فضا ناله میکرد و صداش پیچیده میشد.
موهای جونگین رو ناز میکرد و به کمرش قوس میداد.
بعد از چند دقیقه بلو جاب حرفه ای بلاخره جونگین پاشد و دستای جیمین رو گرفت بلندش کرد
اونو از پشت به دیوار چسبوند و بلافاصله شلوار و باکس خودشو تا نیمه کشید پایین .جیمین بی قرار صورتشو برگردوند تا بتونه لبای اون پسرو ببوسه.جونگین اول اونو بوسید وبعد دستشو به سمت دهن جیمین برد و مجبورش کرد تا انگشتاشو براش ساک بزنه. جیمین به سکسی ترین حالت دهنشو لوله کرد و زبونشو دور هر انگشت میچرخوند.
جونگین با حس دهن گرم و نرم جیمین ناله بلندی کرد و چشماشو بست.
دستاشو بیرون اورد و همون اول دوتا انگشت رو وارد جیمین کرد.
جیمین با حس اون انگشتای کشیده توی خودش ناله ای همراه با عاخی کشید.
همون لحظه کسی وارد محوطه دسشویی شد.
جونگین و جیمین بهم نگاه کردن و منتظر موندن.
جونگین لباشو به لبای جیمین چسبوند و یه انگشت دیگع رو اضافه کرد.
جیمین از درد لبای پسر بزرگ تر رو گاز گرفت.
جونگین که داشت از این صحنه ها لذت میبرد انگشتاشو در اورد و دیکش توی دستش گرفت و روی سوراخ جیمین تنظیم کرد.
وقتی صدای بسته شدن درو شنید خودشو تا ته فرو برد و این باعث شد جیمین ناله بلندی سر بده.
جونگین تموم گردن جیمین رو میبوسید و خودشو مرتب داخل اون پسر میکوبید.
بلافاصله لاله گوش اون پسر بیتاب رو گاز گرفت و دم گوشش گفت
- من... همیشه... بهترین ... سکسامو ..با تو... تجربه ..می..کنم
و
بین هر کلمش ضربه ای میزد و با نفس نفس میگفت
جیمین که درگیر لذت اون حجم بزرگی که داشت به پروستاتش ضربه میزد ، بود ، فقط ناله میکرد و به صدای برخورد پوستاشو با هم در اثر اون ضربه ها گوش میداد.
جونگین خودشوبیرون کشید و جیمینم برگردوند و یه پاشو بالا گرفت و دوباره واردش شد
جیمین دستاشو دور گردن پسر حلقع کرد و تموم صورتشو بوسید.
جونگین با دستاش باسن جیمین و توی دستش گرفته بود و میمالید.
قطعا اون پیرهن و کت خیلی اذیتشون میکرد .. اما خب اونا مشتاق تر از این بودن که بخان به لباسای تنشون اهمیت بدن.
جونگین ضربه هاشو سریع تر کرد و این سریع تر کرد و این سریع تر شدن باعث شد ناله های جیمین به جیغای خفیف تبدیل بشه.جونگین که خودشم نزدیک بود ناله هاش بلند تر شده بود. حس میکرد که اون پروانه ها میخان بلاخره رها بشن.
جیمین بعد از چند جیغ اروم و در نهایت یه عای بلند روی پیرهن جونگین اومد.
جونگین اما بعد از چند ثانیه با شدت دادن به ضربه هاش توی جیمین اومد.
جونگین پاهاش سست شد پس همونطور که دیکش توی جیمین بود روی توالت نشست. جیمین سرشو بی حال روی شونه جونگین گذاشت.
جونگین گونه پسر کوچیک تروبوسید وکمرشو ناز کرد و گفت
- حالا با این پیرهن کثیف من چیکار کنیم؟
_________________________________________
آنیوووو شاپرکای من🧚🏻♀️
کاپل خوشگل و ناناس و عسلم وارد شدن😭
راستش به هیچ کاپلی توی این داستان اعتماد نکنین چون متاسفانه نویسنده این داستان دارای ذهنی بسیار منحرف و بیشورانه میباشد.
#پرود_او_مای_سلف
بهرحال حمایت کنید تا سوز سوز آپ کنم.
بوس به روتون.
❤❤
BINABASA MO ANG
Daily funny life
Fanfictionروزمرگی های خونواده کیم که ۳ پسر دارن و داستان ازدواج ۳تا پسرشون و خیلی از ماجراهای دیگه...