با نام و یاد خدا با اسمات شروع میکنیم😂🔞
اون شب بعد از اینکه خانواده مین شامم پیش اونا خوردن و صحبت کردن بلاخره رفتن .
جیمین که روی مبل جلوی تلویزیون خوابش برده بود که نامجون بغلش کرد و توی تختش گذاشت.
هوسوک که زودتر از همه با یه لبخند گنده روی لباش به خواب رفته بود و جانگکوکم گوشی به دست روی تختش خوابیده بود.
وقتی که نامجون در حال بردن جیمین بود ، جین هم بلوزشو در اورد و همونجوری سالن رو مرتب میکرد.
نامجون از دور دست به سینه با لبخند داشت به همسرش نگاه میکرد.
به موهاش که الان بلند تر بودن
به شونه های پهن برهنش
به سفیدی پوست درخشانش
شاید اون واقعا بی نقص ترین مردو داشت.
جین در حالی که یه سری بشقاب دستش بود گفت
- به جای دید زدن من بیا این کاسه و لیوانارو جمع کن ببریم اشپزخونه
+ چشم هر چی شما بگی
جین عاشق این بود که نامجون همیشه به حرفش میکنه و وقتایی که داره اشتباه میکنه مثل یه مرد واقعی جلوش می ایسته مخالفت میکنه.
وارد اشپزخونه شدن و همون اول جین رفت پشت سینک ظرف شویی و نامجونم اون طرفش ایستاد تا ظرفارو اب بکشه.
نامجون بازم محو صورت جین شد که با دقت ظرف میشست.
یه لحظه فقط متوجه شد که لباشو رو لبای جین گذاشته.
جین اول بوسیدتش اما عقب کشید و گفت
- دارم ظرف میشورم کیم نامجون
نامجون اصلا متوجه نشد که چجوری بوسیدتش . فقط یه حسی درونش بازم اون بوسه و یه چیز بیشترو میخاس. این همون حسیه که دو ماه بود بخاطر پسراشون نمیتونستن ارضاش کنن. همون حسی که بخاطر اینکه جانگکوک نفهمه مجبور شدن امروز حتی جدا جدا حموم برن.
+سوکجین
جین نگاهشو از ظرفا به نامجون داد
+ همین الان
جین بازم چیزی نمیگفت و فقط نگاهش میکرد.
نامجون شیر ابو بست
+ دیگه نمیتونم. همین الان . همین جا
جین تازه متوجع منظور نامجون شده بود. خودش بیشتر از هر وقت دیگه ای میخاستش اما استرس پسرارو داشت
- جون اما...
نامجون دیگه مهلت نداد و کمرو جینو گرفت و لباشو بوسید.
جین فهمید که راه فرار نداره پس دستکشاشو در اورد و دستاشو دور گردن نامجون حلقه کرد.
نامجون دستاشو روی کمر و باسن جین نوازش وارانه میکشید جین تیشرت نامجونو از پشت چنگ زد تا درش بیاره
نامجون اول بلوز خودش و بعدش شلوار جینو از پاش در اورد.
جینو از زیر باسنش گرفت و روی میز وسط اشپزخونه گذاشتش.
برخورد سرمای میز با پوستش باعث شد تا مو به تنش سیخ شه و بیشتر گرمای نامجونو بخاد.
جین همینطور که روی میز دراز کشیده بود با انگشتای پاشو روی عضو تحریک شده نامجون میکشد.
نامجون حس کرد که اون شلواری که پاشه حس زندان داره پس سریع از شرش خلاص شد و خودشو روی سینه جین خم کرد .
میدونست که مکیدن نیپل نقطه ضعف جینه.
چرا دروغ که خودش هم عاشق این نقطه ضعف بود.
جین سعی میکرد خودشو کنترل کنه و ناله نکنه .
نامجون دیگه طاقت نداشت. همین الانش بعد از دو ماه نزدیکبود که بیاد.
پس سریع باکسر خودش و جینودر اورد وپاهای جین بالا گرفت و با تماس چشمی همیشگیشون که جین اجازه میداد، خودشو واردش کرد.
جین چون مدت زیادی از رابطه اخرش میگذشت اولش درد بدیو حس پس چشاشو بست و لباشو گاز گرفت.
نامجون خم شد روی صورتش و گفت
- اذیت میشی ؟ میخای..
+ فقط ادامه بده
نامجون لاله گوش جین رو بوسید و اروم خودشو عقب جلو کرد.
جین ناله های اروم و کوتاه میکرد.
نامجون که دلش برای اون ناله های بلند و هات جین که اوایل عروسیشون داشت ، تنگ شده بود ، دم گوشش گفت
- میدونی که اندازه فاک اهمیت نمیدم که پسرا اینجوری ببیننمون . پس بلند تر ناله کن برام.
و خب چیزی که جین برای اون ناله های بلند نیاز داشتو بهش داد!
ضربه های محکم و تند روی نقطه حساسش.
جین که بیش از حد اون صدای گرفته نامجون تحریک شده بود بلند تر ناله میکرد.
پاهاشو دور کمر نامجون حلقع کرد بود و سر شونه هاشو از شدت لذت گاز میگرفت.
نامجون به سرعت بیشتر واسه ضربه هاش احتیاج داشت اما این پوزیشن خستش کرده بود .
خودشو بیرون کشید و پاهای جینو گرفت و برش گردوند و بی معطلی خودشو واردش کرد.
چون این سری بهش نگفته بود میخاد پوزیشنو عوض کنه خم شد دم گوشش گفت
- متاسفم بیبی که نگفتم
جین بین ناله هاش بریده بریده گفت
+ جونا... تند تر... دارم ... میام
نامجون که واسه اون صدا جون میداد تند تر کرد ضرباتشو و چند لحظه بعد این میز بیچاره بود که از کام اون دو تا مرد پر بود.
_________________________________________
چند روز بعد خانواده تهیونگ ، کوکی و پدراش رو به صرف شام دعوت کردن.
بعد از خوردن شام و کمی گپ زدن راجب اون دوتا پسر که باید چند وقتی بعد از مراسم یونگی و هوسوک ،برای اونا هم مراسمی تهیه میشد.
نامجین در حال خدافظی با خانواده کیم بودن.
جانگکوک اما توی اتاق تهیونگ در حالی که به دیوار چسبیده بود، داشت به خشن ترین شکل ممکن توسط دوس پسر یا همون همسر ایندش بوسیده میشد.
ته به گردن جانگکوک حمله برد. کوک سرشو کج کرد تا جای بیشتری بهش بده.
-ته...
+ هومم..ص
- من باید برم
+ حالا میری بیبی... فعلا با این بدن کار دارم
-ته ابوجیا دارن صدام میکنن ... عااااح
و دقیقن همون موقع ته لاله گوش جانگکوک که میشه گفت جزو فیوریت پارت از بدنش بود رو ، بوسید.
- کیم تهیونگ من نمیخام امشب برم توی حموم و از شر درد این پایینی خلاص شم پس..
+ امشب اینجا بمون
- چ..چی؟؟ تو باباهای منو نمیشناسی؟؟ هیچ جوره نمیزارن
+ چرا میشناسمشون .مخصوصا ابا جین. خیلی هاته.
و یه نیشخند مرموز زد
جانگکوک که داشت از حسادت میترکید مشتاشو هوالی سینه تهیونگ کرد
-یااااا
تهیونگ دستاشو دور جانگکوک حلقه کردو اونو توی بغلش کشید.
+ بیبی میدونی که کل دنیا یه طرف و تو برای من یه طرف دیگه ای. من یه تار مو از این موهای ابریشمی و بلندتو با دنیا عوض نمیکنم پسر من.
خب اره.. تهیونگ جانگکوکو مثل کف دستش میشناخت.
- دیگه حتی سعی نکن جز من به هیچ احدو ناسی فکر کنی
+ باشه ولی من امشب اینو میخام
و دستشو محکم روی باسن جانگکوک کشید.
جانگکوک به کمرش قوسی داد و این باعث شد دست تهیونگ حتی بتونه به سوراخشم نزدیک بشه.
- امشب نمیشه. ابوجیا
+ تو نمیتونی بمونی . پس من میام
- چ..چی؟ چجوری ینی..
تهیونگ دستاشو گذاشت توی جیبش و به جدی ترین حالت گفت
+ تو برو خونه و فقط منتظر تماسم باش
حالام منو ببوس تا بریم پیش پدرات
جانگکوک خنده خرگوشی کرد و تند تند چند بار تهیونگو بوسید و برای بار اخر تهیونگ لب پایین جانگکوکو به دندونش گرفت و نیشخندی زد.
از هم جدا شدنو تهیونگ یه دستشو از جیبش خارج کرد و پشت کمر دوس پسرش گذاشت.
جین با دیدن لبای متورم پسرش تعجبی نکرد ولی خب عصبی میشد.
وقتی یاد خودشو نامجون میوفتاد که قبل از ازدواجشون فقط چند باری نرم همدیگرو بوسیده بودن، ولی تک تک پسراش قبل از ازدواج با دوس پسراشون خوابیده بودن ، باعث میشد خونش جوش بیاد.
مادر تهیونگ گفت
- اقای سوکجین پسرتون واقعا دوس داشتنی و زیبا هستن
و با محبت به جانگکوک نگاه کرد
جانگکوک خجالتی کشید تند تند تعظیم و تشکر کرد
تهیونگ قبل از حرف جین گفت
+ اقای سوکجین خودشون بسیار زیبان .گرچه سنشون بالاس. اما هنوز مثل پسرای ۱۸ ساله سرحالو زیبان.
جین که همیشه از اینکه یکی از خودش تعریف کنه ، ذوق میکرد خندید.
اما اینجا فقط یه چیز دیدن داشت...
حسادت های نامجون و جانگکوک.
اما تهیونگ کمر دوس پسرشو ناز میکرد تا بفهمه که از حرفاش معنی خاصی نداره.
قبل از رفتن نامجین و کوک ، خواهر کوچیک تر تهیونگ ، شینا وارد خونه شد.
اون دختر توی آمریکا درس میخوند. و همون موقع برای سوپرایز خانوادش وارد شد.
مادرش که خیلی خوشحال بود سریع بغلش کرد.
تهیونگ به وضوح چشماش برق زد . اون وقتی که ۷ ساله بود خواهر کوچیک ترش به دنیا اومده بود.از همون بچگی عاشقانه مراقبش بود.
پس کمر جانگکوک ول کرد و سریع خواهرشو محکم توی بغلش گرفت.
- خوش اومدی بیبی
+ دلم تنگت بود داداش
اونا از هم جدا شدن و ته دوباره دستشو روی کمر جانگکوک گذاشتو به سمت شینا هدایتش کرد.
- شی ، ایشون دوس پسر الان و همسر چند وقت دیگم هستن . کیم جانگکوک
شینا با دیدن کوک بغلش کرد و گونشو بوسید
+ هی پسر تو خیلی از عکسات خوشگل ترو کیوت تری. خدای من موهاشو ، لپاشوو . حق داره تی وقتی بهم زنگ میزنه کل مکالممون به تو ختم میشه.
خب اگه بگیم تهیونگ میخاس خواهرشو بخاطر اینکه بیش از حد به دوسپسرش نزدیک شده بود له کنه، هیچ دروغی در کار نیس!
جانگکوک که خجالت کشیده بود لبخند خرگوشی زد و گفت
- ته ته از شما خیلی تعریف کرده بود. خوشحالم که میبینمتون.
بعد از این مکالمه با نامجین هم اشنا شد و اونارو به عنوان گولز ترین کاپل معرفی کرد.
بعد از این همه حرف و اتفاق بلاخره نامجین و کوک خونه خانواده کیم رو ترک کردن.
____________________________
ماشین نامجین:
جین برگشت و رو به کوکگفت
- فک نکن نفهمیدم توی اتاق چیکارا کردینااا... من همه چیو میفهمم.
+ ابوجییییی خب مگه چیکار کردیم
- از اون لبای متورم کبود بیچارت بپرس
نامجون سرشو از مکالمه و بحث همسر و پسرش تکون داد و گفت
- سوکجینا... بیبی ... مگه قرار نبود حرص نخوری؟ اونا جوونن و عاشق
+ جون مگه ما نبودیم؟ ما هم عاشق بودیم هم جوون . ولی تو کی لبای منو اینجوری کبود کردی؟
نامجون که از این سوال جلوی پسرش تعجب کرده بود گفت
- مراسم چان و بکو یادت نمیاد؟ اون موقع نامزد بودیم بیبی
جین که یهو یاد این ماجرا افتاد که توی رختکن تالار چانبک چه سکس خشنی با نامجون داشته ، سرفه ای کرد و گفت
+ هیی تو فقط رانندگیتو کن کیم نامجون
و بعدش ما فقط صدای خنده های ریز جانگکوکو شنیدیم.
________________________________________
_
خونه تهیونگ و خانوادش:
تهیونگ و خواهرش پای میز در حال شام خوردن بودن
تهیونگ یهو به شینا گفت:
- امشب باید برم یه جایی
+ کجا؟
- خونه کوک
+ مگه همین الان اینجا نبود؟ دوباره کجا؟
- کارش دارم
+ خب چرا کارتوهمینجا باهاش نکردی؟
تهیونگ از زیر میز لگدی به پای خواهرش زد و گفت
- اولا قراره در مورد یه سری کارا و مراسمامون حرف بزنیم. دوما خانوادش نمیزارن بخوابه اینجا.
شینا خندید و گفت
+ معلوم نیس با اون بانی کوچولو ونرم چقد خشن برخورد کردی که نمیزارن بخوابه
- هی من اینجا نشستم تا اینارو در مورد بیبی من بزنی ...فقط میخام مامان بابارو سرگرم کنی تا من برم و برگردم
+ یه شرط داره
تهیونگ نیشخندی و زد و خودشو جلو کشید و توی صورت خواهرش گفت
- دیگه واسه من شرط میزاری؟
شینا ام خودشو جلو کشید و بینیشو به بینی داداشش چسبوند گفت
+ فعلا که کارت گیرمه داداش بزرگه
تهیونگ به همون نیشخند گفت:
-چی هس شرطت؟
+ شماره سهونو میخام
تهیونگ عقب کشید و اخم کرد
- سهون؟ او سهون؟ واسه چی اونوخت؟
+ دیگش اونش مهم نیس . تو فقط شماره رو بده . اونوقت میتونی ۳ روز بی وقفه پیش دوس پسرت بگذرونی.
- از این کارا خوشم نمیاد. داری جلوی من شماره یه پسر غریبه رو میگیری؟ و توقع داری من اون شماره فاکی رو بهت بدم؟
شینا به خوردن ادامه داد و گفت
+ اوکی داداش غیرتی . پس منم شرمندم . غیرتم اجازه نمیده داداشمو شب پیش یکی دیگه بگذرونه.
تهیونگ موهای خودشو بهم ریخت و از نیازی که داشت خفش میکرد ، هوفی کشید و گوشی موبایلشو در اورد.
- میدونی که اگه بفهمم باهاش رابطه ای داری تک تکموهای جفتتونو میکنم؟
+ میدونم تی. توام میدونی که من چقددددرررر عاشقتم؟
تهیونگ فقط اون شماره رو واسه خواهرش فرستاد .
- پس یهو وسط عملیتامون شماره مامانو روی گوشیم نبینم .
تهیونگ دستاشو توی جیبش گذاشت و به سمت اتاق داشت میرفت که شینا گفت
+ یه شرط دیگم داره..
تهیونگ با اخم غلیظ تر برگشت
- تو همین الان چی...
+ بعد این همه مدت نمیخای خواهرتو ببوسی؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به سمت خواهر کوچولوش برگشت و روی موهاشو بوسید
- هشدارمو نسبت به او سهون جدی بگیر بیبی .
و اینبار واقن رفت تا حاظر شه.
_________________________________________
جانگکوک متوجه شد که جیمین و هوسوک در حالی که موهای جفتشون خیسه روی تخت هوسوک خوابیدن.
ولی یه چیز خیلی عجیب تر بود!! ملافه تختش عوض شده بود...
اهمیتی نداد و روی تختش دراز کشید و منتظر پیام تهیونگ شد.
بعد از چند ثانیه گشت زدن توی اینستا بلاخره یه پیامی از طرف تهیونگ پروانه هارو توی دلش به حرکت در اورد:
« بیبی خودشو برای سخت به فاک رفتن اماده کرده؟»
*کجایی ته؟*
«پنجره رو باز کن لاو»
جانگکوک بی وقفه پرید و پنجرشو باز کرد.
قطعا اون یکی از زیباترین تصویر های دنیا بود.
مردی که عاشقش بود با همون استایل دارک همیشگی که میپرستیدتش.
با لبخند خرگوشیش گوشیشو گرفت و پیام داد
* چجوری میخای بیای داخل؟*
«من جایی نمیام شما بیا پایین»
* کجا؟*
«توی داشبورد ماشینم لوب و کاندوم دارم بیبی . فقط بیا پایین»
جانگکوک بی سر صدا کاپشنشو برداشت و گوششو روی در اتاق پدراش گذاشت صدای ناله های ارومی میشنید . اروم خندید و با قدم های اروم به سمت در رفت.
تهیونگ جلوی در بود. دستشو اورد جلو و دست همسرشو گرفت و با خودش به سمت ماشینش برد. درو برای کوک باز کرد . تهیونگ چون طاقت نداشت پیچید کوچه کنار که یه بم بست بود.
*smut part🔞*
سریع ترمز دستیو کشید. بی هیچ حرفی سریع لبای کوک رو بوسید و دستشو روی پهلوهاش گذاشت و با اون یکی دستش کمربند خودشو باز کرد و شلوار و باکسرشو کشید پایین .از کوک جدا شد و بهش فهموند که باید براش ساک بزنه.
کوک اول مظلوم شد تا شاید تاثیر بزاره.
اما خب تهیونگ اون شب اینو میخاست.
- بیبی فقط ببرش توی دهنت و بعدش بزار لذتی رو بهت بدم که توی همه عمرت حسش نکردی.
کوکی اب دهنشو قورت داد و سرشو به سمت دیک تهیونگ برد.
+ ته این...
- میدونم بزرگه ... دهنت پتانسیلشو داره.
کوک با دوتا دستاش اول اونو بین دستاش گرفت و برخورد دستای سرد کوک با دیکش باعث شد چشماشو ببنده و دستشو ببره توی موهای کوک و سرشو بیشتر به سمت دیکش هل بده.
کوک بدون هیچ تجربه ای اونو کامل توی دهنش برد و همون اول به ته حلقش برخورد کرد و باعث شد عق بزنه.
- بیبی این عالیه ... هم..همینجوری
و تهیونگ از شدت لذت لباشو گاز گرفت و موهای جانگکوک با شدت ناز کرد.
بعد از چند دقیقه کوک بلند شد و تهیونگ دستی کنار کوک رو کشید و صندلیشو خم کرد.
اون بین کوکی دکمه شلوارشو باز میکرد و تهیونگ قربون صدقه های کوتاه و اروم میرفت.
+ بیبیِ منو ببین... فکر کن من هر شب قراره این پسر نرمو توی بغلم داشته باشم و صبحا با چهره محشرش از خواب بیدار شم.
جانگکوک از همین اول با لبخند ناله های کوتاه میکرد .
تهیونگ رفت بین پاهاش و با دستاش پاهای کوک رو اورد بالا و روی شونه خودش گذاشت.
دیکشو تنظیم کرد و مستقیم وارد سوراخش کرد.
جانگکوک صورتشو از درد جمع کرد وجیغ خفیفی کشید. تهیونگ خم شد روی صورتش و تک تک اجزای صورتشو بوسید و بعدش سرشو کنار گوشش برد.
- بگو که دوسم داری...
+ دو...دوست ..دارم
- بگو که میخای محکم به فاکت بدم..
+ محکمم..
- محکم چی بیبی؟
+ مح...محکم .. منو.. به فا...فاک بده
و تهیونگ با ریتم محکم ضربه میزد.
جانگکوک چون جاشون کم بود پاهاش درد گرفته بود. پس اروم گفت
+ میشه برگردم؟
تهیونگ خودشو بیرون کشید و گذاشت تا کوک برگرده.
با یه دستش دیکشو روی سوراخش ضربه میزد و دست دیگشو به شیشه ماشین چسبونده بود.
جانگکوک بی قرار یهو با ناله گفت
-چرا فقط اون دیک لنتیتو نمیکنی تو کیم تهیونگ؟
تهیونگ متعجب از حرف پسر خجالتیش ابروشو بالا داد و محکم و بی هیچ حرفی دیکشو تا ته برد داخل
جانگکوک دندوناشو روی هم فشار و هیسی کشید و سعی کرد باسنشو بیاره بالا تا سوراخش کمتر درد بکشه.
تهیونگ با اون صدای گرفته بلند ناله میکرد و جانگکوک به همراه ناله حرفای نامفهومی مثل *همونجا ، خدایا ، فاک و چیزای دیگه * میزد.
تهیونگ دم گوشش گفت
- نزدیک بودی بگو که توی دستم بیای. بابام فردا با این ماشین میره شرکت و نمیخام بوی کام پسرم توی ماشینش باشه.
جانگکوک با ناله و بیحال گفت
+ پس بگیر دیکمو چون خیلی نزدیکم
تهیونگ نیشخندی زدو دستشو به سمت دیک کوک برد و بالا پایین کرد و اون پشت خودشو سریع توی کوک ضربه میزد.
کوکی بعد از چند ناله دیگه توی دست ته و تهیونگ بعد از یه عاح بلند توی کوک اومد.
*******************
های گایزآیم وی ... آیم گود بوی
ببخشید دیر شد این پارت
الان یه پارت دیگه ام آپ میکنم
بعدش باید همتون بوسم کنین.
🥰😂
Shaghayegh
آل د لاو♡
STAI LEGGENDO
Daily funny life
Fanfictionروزمرگی های خونواده کیم که ۳ پسر دارن و داستان ازدواج ۳تا پسرشون و خیلی از ماجراهای دیگه...