*17th part*

390 54 36
                                    

یونگی بعد از شنیدن ماجرای لو و تهیون نمیتونست به خونه برگرده.
هوسوک پا به پاش میومد.
یونگی همینطور توی خیابونا راه میرفت تا چشمش به یه کارائوکه خورد.
رفت و برای خودش و هوسوک بلیط خرید و رفت توی یکی از اتاقای وی ای پیش.
هوسوک قبل از رفتن مقدار زیادی سوجو و الکل سفارش داد تا شاید مغز همسرش یکم خالی بشه.
یونگی آهنگ if رو از تهیون گرلز جنریشن انتخاب کرد.
*آهنگ خوب و پیشنهادیی*

-اگه مجبور بودی از پیشم بری..

چطور میتونم بزارم از پیشم بری..

همیشه از همین میترسیدم

چون من مثل یه احمق بودم...

یونگی آروم با ریتم میخوند و همون موقع بلافاصله اشکاشو پاک میکرد و نمیزاشت که روی صورتش بریزن.
هوسوک از پشت در به اون مرد که انگاری خیلی دلش گرفته بود نگاه میکرد.
وارد نشد.
میدونست که یونگی دوس نداره کسی اشکاشو ببینه.
وقتی اهنگ تموم شد یونگی رفت و پشت میز نشست.
هوسوک همون موقع صورت خیسشو پاک کرد و با لبخند پر انرژیش وارد شد.
+یونی ببین چی گرفتم... میخام واست از همون موکتل میوه ایا درست کنم که دوس داشتی...
یونگی هیچی نگفت و هنوز سرش پایین بود.
هوسوک با قاطی کردن سوجو و الکل و سیروپ میوه ای دوتا شات ریخت.
یونگی لیوانشو به لیوان هوسوک زد و اولیشو یه نفس خورد.
-من نباید انقد خودخواه باشم...
و شات دومشو پر کرد و خورد.
-باید بزارم دخترمون بره و خوشبخت بشه...
شات سوم
-من هوسوک رو دارم.. آره
شات چهارم
-هوسوک برای من همه چیزه... اون جای همرو برای من پر میکنه..
شات پنجم رو با صورت جمع شده خورد
-هوسوکا...
هوسوک با لبخند آرومی که روی صورتش بود به اون مرد نگاه کرد
-عاشقتم.. خیلی..
هوسوک شوهرش رو بلد بود. نزدیکش شد و لباشو بوسید.
یونگی همیشه عاشق *منم همینطور* هوسوک بود...
اون مرد رو بلند کرد و روی پاش نشوند.
با ولع لباشو میبوسید و دستشو از زیر تیشرت هوسوک برد داخل و بدن ظریفشو لمس کرد.
هوسوک که روی یونگی نشسته بود .. کم کم برآمدگی مردشو حس کرد..
جفتشون به این نیاز داشتن.
*smut part 🚫*
هوسوک یه لحظه جدا شد و با کنترل نورای اونجارو خاموش کرد و فقط هایلایتای قرمزو روشن گذاشت.
کارکنای اونجا میدونستن این نور چه معنی داره...
توی حرکت بعدی یونگی ایستاد و کش شلوار اسلششو شل کرد کرد.
هوسوک جلوی پاش زانو زد و گفت
+بزار من اینکارو کنم..
یونگی که حالا تا حدی ام‌مست بود نیشخند زد و دستشو برد توی موهای اون مرد.
اون عاشق موهای لخت و نرم هوسوک بود.
هوسوک همینطور که با یونگی چشم تو چشم بود شلوار مردشو پایین کشید و از روی باکسر ، بالزای یونگی رو توی دهنش کشید.
یونگی هینی از لذت کشید و گفت
-کلوزر بیبی... بزار گرمای دهنت رو حس کنم...
هوسوک دستاشو از زیر باکسر برد و دیکشو توی دستش گرفت.
پاچه های باکسرو در یه لحظه کشید پایین و دید که رگای اون مرد متورم شده و کاملا تحریک شدس.
هوسوک به حرفه ای بودنش نیشخندی زد و دوباره با مردش چشم تو چشم شد و زبونشو چند بار از بالا تا پایین کشید و توی یه لحظه کامل اونو توی دهنش برد.
یونگی که پاهاش شل شده بود دستاشو به میز پشتش تیکه داد.
-بسه پاشو..
و دستای هوسوکو گرفت و جاشو با خودش جا به جا کرد و از پشت روی میز خوابوندش..
شلوارک اون پسرو با باکسرش همزمان پایین کشید.
دیکشو توی دستش گرفت و چند بار به باسنش ضربه زد.
از بالا آب دهنشو پرت کرد روی دیکش و اروم واردش کرد.
دستای هوسوکو از پشت گرفت.
هوسوک ناله بلندی سر داد که با آهنگ بی کلامی که پخش میشد قاطی شد.
یونگی چشماشو بست و فقط پایین تنشو تکون میداد.
ضربه هاش آروم شد.
هوسوک خوب میدونست که الان باید پوزیشنو عوض کنن.
پس سریع از جاش بلند شد.
یونگی اونو به دیوار چسبوند و یه پای مردشو بلند کرد و روی صندلی گذاشت.
خودش بین پاهاش قرار گرفت و دیکش رو تنظیم و وارد کرد.
روی کمر خوش استیل هوسوک خم شد و اون نقطه از بوسه های یونگی پر شد.
هوسوک لبخندی زد و سرشو برگردوند.
یونگی با دیدن اون مردی که موهاش تو صورتش ریخته بود و با وجود لبخند ، لبشو گاز گرفته و قطره های عرق روی صورتشن بیشتر تحریک شد و حالا کمر ظریف مردش رو گرفته بود و ضرباتش تند تر شد.
هوسوک که خیلی نزدیک دستشو به هر سختی بود خیس کرد تا بتونه بیاد.
یونگی خم شد و جای دست اونو با خودش جا به جا کرد.
یونگی با بهترین حرکات هندجاب گرمای کام هوسوکو توی دستاش حس کرد و همون لحظه بود که خودش با ناله بلند نهاییش روی کمر هوسوک خالی شد.
هوسوک با لبخندی گفت
-وان و شمع و واین ندارن... ولی فک کنم توی دسشوییشون یه دوش حموم باشه
یونگی خنده خسته ای کرد و دوتایی باهم به سمت دسشویی رفتن.
---------------------------------------------------------------------------
لو از وقتی پدراش رفتن آروم و قرار نداشت. هر چی ام به هوسوک زنگ میزد اِشغالش میکرد.
تهیون با فاصله ازش نشسته بود و با نگرانی به اون دختر نگاه میکرد.
جین یه بسته چیپس گرفت و اومد کنار لونا نشست.
بهش تعارف کرد ولی لو برنداشت
جین اخمی کرد و گفت
-چرا اینجوریی خب؟ نگران چیی خب؟
+بابا یونگی... نمیخام اذیت بشه.. همش تقصیر منه که بهش نگفتم
-اذیت بشه؟ بدون تا الان ۳ دست سکس داشتن..
جیمین از دور به جین اخم کرد و گفت
+آبااا... جلو بچه چیه اینارو میگی؟
-مگه دروغ میگم؟ بعد این بچه خودش زخم خورده پدراشه...
لو با فکر اینکه شاید پدرش حالش خوبه مشت زد داخل بسته چیپس جین و نصفشو خالی کرد.
جین برگشت و بهش نگاه کرد
-سکس پدرات اشتهاتو باز کرد؟ چقد بی حیا شدن بچه های امروزه... الان باید بری توی اتاقت و گریه کنی ..
لو با غر غرو ترین حالت خندید و از چیپساش خورد..
تهیون از دور که خنده های اون دخترو دید خیالش راحت شد و از سوییت خارج شد.
گیتارشو برداشت و رفت یه گوشه ساحل نشست و برای دل خودش گیتار زد.
با شروع کردن گیتارش همه دخترا دورش جمع شدن و شروع کردن به فیلم گرفتن از اون پسر...
چنتاشون شماره هاشونو نوشتن و کنارش گذاشتن.
لو که بعد از رفتن تهیون مشت چیپسشو همرو خورد و با جمله "حالا خفه نشی" جین مقابل شد ، به جیمین گفت
-عمو.. میای باهم بریم ساحل؟
جانگکوک که همون موقع از آشپزخونه با یه شیر موز اومد بیرون گفت
+منم میامممم... تهیونگ و شینا باز مثه دو تا خرس تیر خورده کنار هم خوابیدن.. حوصلم سر رفت.. منم میام
و اونا ۳ تایی از سوییت خارج شدن..
یکم جلو تر ، لو با شنیدن صدای گیتار و با کمی جلو رفتن .. دیدن نیم رخ تهیون ، اول لبخند و با دیدن دخترای دورش اخم شدیدی کرد.
جانگکوک دهنش به حالت او در اومد گفت
+لونا لونا... این تهیون نیس؟
جیمین به جای لونا جواب داد
-خودشه.. لو .. عمو جون اروم باش.. میبینی که تهیون محل سگم بهشون نمیده
با تموم شدن اجراش.. همه دخترا براش دست زدن و تهیون لبخندی به همشون زد .
یه دختر بهش نزدیک تر شد و گوشیشو اورد بالا تا با تهیون عکس بگیره..
تهیون با لبخند ژست گرفت و صورتشو به دختر نزدیک ‌کرد..
وقتی از دور تصویر جیمین و جانگکوک و لو رو میدیدن.. حس میکردین از ۳ تا بچه شیشه شیرشونو گرفتن و یه فوشم بهش دادن...
۳تایی اخم غلیظی کرده بودن که جانگکوک اول وارد شد.
رفت و به دختره تنه زد تا عکسشون تار و خراب شه.
دختره تا از جاش بلند شد یه چیزی بگه تهیون گفت
-جانگکوک هیونگ... شما اینجا چیکار میکنین؟
جونگو رو به دختره گفت
+این آقا دوس دختر داره و میخان ازدواجم بکنن پس سعی نکن مخشو بزنی
دختر که حالا خیلی عصبی بود گفت
-کی خاست مخ بزنه؟ من خودم دوس پسر دارم
لو همون موقع اومد و گفت
+پس خیلی هَوَلی با وجود دوس پسر داشتن با بیکینی میای با دوس پسر من عکس میگیری؟
دختره خنده عصبی کرد و دست دوستاشو گرفت و از اونجا دور شد.
لو با اینکه اون دختر دور شده بود هنوز با اخم به راهی که رفت زل زده بود.
تهیون به نیم رخ دوس دختر عصبیش زل زد و با لبخند حسادت شیرینشو تحسین کرد.
لو که بالاخره سرشو برگردوند با دیدن تهیون اخم کرد و برگشت.
تهیون دستشو گرفت و کشید سمت خودش و سریع لباشو بوسید.
جانگکوک و جیمین با پوکر ترین حالت به هم نگاه کردن.
جیمین گفت
-وجدانی درسته ما خودمون بچه های با حیایی نبودیم ولی اینا دیگه شورشو در اوردن.
جانگوک سر تایید تکون داد و بقیه شیر موزشو خورد.
_____________________________________________
یونجون از نامجون خاست که توی تعمیر کردن شیر حموم اتاقش با سوبین ، بهش کمک کنه.
بعد از تعمیر نامجون از اتاق خارج شد.
یونجون که حالا لباساش خیس کثیف بود ، درشون اورد و از توی چمدون دنبال لباس گشت.
سوبین با دوتا ابمیوه وارد شد و با دیدن بدن برهنه پسر لبخندی زد و بهش نزدیک شد.
یونجون بخاطر ترسش یهو پرت شد و توی چمدون نشست.
سوبین جلوش زانو زد و خندید.
یونجون متقابلا خندید و دستاشو دور گردن پسر حلقه زد و گفت
-نمیدونی چقد خوشحالم... الان دیگه توی لیست آرزوهام فقط یه خونه نقلی خوشگل با تو صبح شبمو با تو گذروندنه.
سوبین فکر نمیکرد بتونه به پسرا علاقه داشته باشه ولی هر وقت یونجون رو برهنه میدید حس میکرد که تحریک شده.
همه اتفاقا یادش افتاد و فهمید که اون واقعا یونجونو دوس داشته ولی فقط سعی کرده ازش فرار کنه.
سوبین دستاشو دور یونجون گذاشت و از توی چمدون بلندش کرد و رو تخت گذاشتش..
+همرو باهم درست میکنیم یونجونی..
یونجون با لبخند لباشو به پسر نزدیک کرد و بوسیدش و اروم به تیشرت سوبین چنگ زد و سعی کرد که درش بیاره..
سوبین لباسای خودش رو هم در اورد و روی پسر دیگه خیمه زد و لباشو بوسید.
نامجون یادش اومد حلقش رو توی اتاق پسرا جا گذاشته..
پس اروم نزدیک اتاق شد ولی با شنیدن صدای ناله های پسرا لبخند خجالتی زد و از اتاق دور شد.
--------------------------------------------------------------------------
نامجون با جدا شدن از اون پسرا به سمت سالن رفت و دید که جین در حال چیپس خوردن به تنهایی وسط سالن نشسته.
رفت کنارش نشسته و سرشو روی شونش گذاشت.
جین با دیدن نامجون اول تعجب کرد و بعد لبخند زد.
-چیه نامجونا.. چی میخای که باز داری از نقطه ضعفام استفاده میکنی؟
نامجون خندید و سرشو بالا اورد و دماغشو به دماغ جین چسبوند و گفت
+بیا باهم بریم سونا جکوزی
-هنوز جای قبلی درد میکنه.. نمیدونم چرا وارد جاهای مرطوب میشی ، وحشی میشی.. جای گازی که گوشه گردنم تا یه ماه کبود بود هنوز درد میکنه..
نامجون با یاد اوری کاراش خنده ای کرد و گفت
+خودت گفتی سویج دوس داری..
-سویج با کلاس.. مثه چمیدونم.. ددی و بیبی بوی.. یا ضربه های بدون توقف و ناله های بلند
نامجون با شنیدن اون جملات واقعا تحریک شده بود.
بسته چیپسو از دستش گرفت و پرت کرد..
-یاااا با چیپسمم چیکار دا...
و نامجون همون موقع صورت جینو گرفت و محکم و عمیق لباشو بوسید..
همون لحظه جیمین و جانگکوک که خیلی بخاطر لو و تهیون پوکر بودن، وارد خونه شدن. با دیدن صحنه بوسه پدراشون دوباره ۳۶۰ درجه چرخیدن و از در خارج شدن.
جانگکوک بسته شیر موزشو مچاله کرد و گفت
-میدونی از چی زورم میاد جیم؟ اینکه ماه عسل منه بدبخته بعد همه یه گوشه دارن یا به فاک میدن یا به فاک میرن بعد من کنار داداشم دارم شیر موز میخورم ... زیبا نیس آیا؟
جیمین لب چید و گفت
+این جونگین احمقم از صبحه رفته دنبال لباسای کاپلی ست.. یا مُرده یا باز یه جا داره لاس میزنه..
همون لحظه جونگین در حالی که غم دنیا تو صورتش بود با یه پلاستیک لباس نزدیک شد..
جیمین با دیدنش خندید
-فکرشم نمیکردم انقد حلالزاده باشه.. جونگینااا چیشده؟ چرا کشتیات غرق شدن؟
جونگین نزدیک شد و گفت
+لباس خریدم.. ولی کیف پولمو زدن
جیمین پوکر بهش نگاه کرد
-نگو که کل کارتای بانکی و پولامون اونجا بود؟
جونگین غمگین سر تکون داد.
جیمین پلاستیکو از دستش گرفت و لباسارو دید.
دوتا لباس زرد و قرمز پت و مت اونتو بود
جونگین با دیدن لباسا ذوق زده گفت
+جیمینی من زرده رو میپوشم تو قرمزه.. توی قرمز خیلی ناز میشی..
جیمین اول یه نگاه جونگین و بعد یه نگاه به جانگکوک و در اخر عاحی از ته دل کشید و به اسمون نگاه کرد..
==================================
               سلامممممم بر شما بیوتی ها
      میدونمم خیلی دیر آپ کردم منو ببخشیددد
خیلی تنبل شدم.. اصن حوصله هیچیو ندارم و کلا    سمت گوشیم کم میام..
               قول میدم زودتر آپ کنم:(
دوسش داشته باشین و آهنگ رو هم حتما گوش بدین.
      و با عکس این دفعه تا میتونین بزنین:)
            مراقب خودتون باشین شاپرکااا
                            آل د لاو❤
                           -shaghayegh

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Nov 05, 2020 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

Daily funny lifeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang