"2"

852 162 54
                                    





بی حسی کامل

این بهترین توضیح واسه حالم بود

چون ساختار خونه اینطور بود که کاناپه رو به در بود و اونا پشتشون به من بود , متوجه من نشدن و من حس کردم بزرگترین ضربه زندگیمو خوردم . وقتی صدای یه اه بلند اومد و بابا کنار کوکی دراز کشید چشامو با انزجار بستم و سرمو انداختم پایین و با کمترین صدای ممکن صداش زدم : بابا ...

Taehyung pov

کوک : اه... ته... من ...اه... من دارم... میاممممم

وقتی اینو گفت نتونستم صبر کنم و منم باهاش اومدم

یه بوسه دیگه از لباش گرفتم و کنارش دراز کشیدم . قلبم تند تند میزد . شاید تنها دلیلش عشق بازیمون نبود . این همه مدت سعی میکردم این عشق و پنهون کنم اما نشد و این نزدیکی برام غیرقابل باور بود . خوشحال بودم

حالا بعد چند ماه و یا حتی چندسال حس میکردم واقعا خوشحالم . با لبخند به نفس نفس زدنای بانیم خیره شدم که با صدای یه نفر تمام خوشیم پر کشید

+یونجون : بابا ...

مث فنر از جام پریدم که دیدم یونجون سرش پایینه . با ناراحتی به زمین خیره شده

به طرف کوکی برگشتم که دیدم کپ کرده . نمیتونستم اینجوری ناراحت و شکه ببینمش و مطمین بودم که هیچ وقت نمیخواسته یونجون از رابطمون خبردار بشه . کلی برنامه ریخته بود که باهاش حرف بزنه . نفهمیدم چطور شد اما واقعا نمیتونستم اینطور ببینمش پس داد زدم : یونجون گمشو تو اتاقت

دیدم چجوری شکست . دیدم چطور قلبش فشرده شد و با سرعت به طرف اتاقش دویید و بعد فقط صدای قفل کردن در اتاقشو شنیدم

_لنتی فاک

کوکی : چرا سرش داد زدی تهیونگ

_بسه بسه نمیدونم . ازجام پاشدم و لباسام رو از زمین جمع کردم و با یه شلوار رفتم اشپزخونه تا یه لیوان اب بخورم .

از دور به حرکات کوکی نگا کردم . تنها چیزی که ازش میدیدم عشق بود و تمام . ینی میرزید به داد زدنم سر کسی که از تموم دنیا بیشتر دوسش داشتم ؟ کوکی از اپن گذشت و به طرفم اومد . دستشو رو سینم گذاشت و ت چشمام نگا کرد

کوکی :تهیونگ خودتو اذیت نکن باشه ؟ من قول میدم باهاش حرف بزنم . میدونم تقصیر من بود . ببخشید . لطفا اینجوری نکن

_چرا تو معذرت میخای . من ازت خاستم که بیای . من فقط نمیدونم چیکار کنم الان .

کوکی :ولی من میدونم . ولباشو رو لبام گذاشت . تمام... ارامش محض . وقتی همکاری کردمباهاش لبخند ما بین بوسیدنش روحس کردم اما با صدای شکستن چیزی این ارامش دوومنیاورد و هردومون به سمت طبقه بالا دوییدیم ..

The furthest close to meWhere stories live. Discover now