"3"

774 159 59
                                    




Yeonjun pov

سریع به اتاقم رفتم و درو بستم

نه نه این امکان نداشت . بابای من خیانت نمیکنهههه . درسته مامان الان اینجا نبود ولی لنتی اون باید تو نبودش هم دوسش میداشت و مگه اون انقدر از عشقش به ویکتوریا نمیگفت ؟ پس این چی بود...

اونم با هرکسی نخوابیده بود . با کوکی هیونگ... مهم تر از اونا مگه بابا گی بود ؟؟؟

سوالای تو مغذم تمومی نداشت و اشک رو چشام نشون میداد بیش از اندازه قلبم شکسته . با چیزی که یادم افتاد اشک چشام بیشتر شد . بابا سر من داد زده بود ؟ اونم بخاطر هیچی ؟ ینی انقدر کوکی رو دوس داشت که من و دعوا کرد ؟

نمیتونستم این فشار رو تحمل کنم . رفتم جلوی اینه واستادم . گویی که روی میز بود و برداشتم و محکم کوبیدمش به اینه . قصدم فقط این بود که فشاری که روم بود رو کم کنم اما نمیدونم این دردی که تو شکمم پیچید برای چی بود ؟

به شکمم نگا کردم که دیدم خون ازش میریزه . یه تیکه بزرگ از شیشه اینه به طرف خودم پرت شده بود . بی حالی امونم و برید و بعدش سیاهی ...

Taehyunng pov

وقتی به در رسیدیم هرچی زور زدیم نتونستیم بازش کنیم . یادم افتاد که در قفله . سریع پله هارو برگشتم پایین و از بالای کابینت گلیدهای یدک رو برداشتم و رفتم اتاق . ولی لنتی پشت در کلید بود . جونگ کوک محکم به در تنه میزد تا بلکه بتونه بشکندش .

_برو کنار خودم باید یکاریش کنم

و محکم به سمت در رفتم و در با صدای بدی شکست . درد بازوم یکم زیادی بود اما با دیدن یونجون که روی زمین افتاده بود و غرق خون بود خشکم زد

فکر کنم جونگکوک زودتر از من به خودش اومد و تلفنش رو از جیبش در اورد و به اورژانس زنگ زد

به طرفم برگشت و بغلم کرد . عقب کشیدمش وبه چشماش نگا کردم . نمیدونم توشون چی دید که زد زیر گریه و بغلم کرد

من امروز چیکار کردم ؟؟؟

The furthest close to meDonde viven las historias. Descúbrelo ahora