یونجون نمیدونست الان دقیقا باید چیکار کنه . پدرش خیانت کرده بود و اون تو بدترین حالت ممکن دیده بودش . باید میبخشیدش؟
پدرش کسی بود که همیشه حمایتش کرده حتی وقتی متوجه شده بود که پسرش گیه ! اما این موضوع کلا فرق میکرد
با صدای تلفنش به خودش اومد
هی پسر چطوری ؟_
ببخشید شما ؟+
انقدر زود فراموشم کردی ؟ سوبینم _
اوه ! این تنها چیزی بود که تونست بگه و تعجب کرده بود که چطور اون پسر شمارش رو پیدا کرده . کمی خودش رو از روی
تخت بالا کشید و به عکس خودش و پدرش که رو دیوار روبرویی تختش نصب بود نگاهی کرد و اهی کشید
میدونم تعجب کردی ولی خب اون روز شمارم رو به اقای کیم دادم که بهت بده و باهات در ارتباط باشم ولی مثل اینکه نداده . منم باهات کار داشتم مجبور شدم از کمپانی بگیرم شماره رو .حالت بهتره ؟ اوضاع اوکی عه ؟
نه مشکلی نیست ینی نمیدونم +
زیاد به چیزی فکر نکن . میگذره همه اینا . فقط سعی کن بهتر بشی چون تنها چیزی که مهمه تویی
زندگی پر از مشکله . شاید کم و شاید هم زیاد . گاهی جوری زمینت میزنن که حس میکنی دیگه نمیتونی از جا پاشی . خیلی ادما منتظر همین زمین خوردنات هستن و منتظط شکت توعن و با هر اشکت لبخند میزنن . اما تو بعد از همه این مشکلات میتونی و با پاشی و با افتخار بگی دیدین من تونستم ؟ و با پوزخند از کنارشون رد شی و به خودت و وجودت افتخار کنی
من اوه نمیدونم چی بگم ولی ازت ممنونم ... سعی میکنم بیشتر به حرفات فکر کنم+
با حرفای سوبین کمی اروم شده بود و فکر میکرد زیادی تند رفته کاش میتونست بیشتر باهاش حرف بزنه شاید این حالشو خوب . میکرد و با شنیدن حرف سوبین کلی خوشحال شد لنتی همه چی دست به دست هم داده بود تا اون پسر حالش خوب بشه . حس میکرد رو اسموناست
میخای بیام دنبالت باهم بیرون بریم حرف بزنیم ؟ اینجوری کمی هم راه میری میتونی کم کم بیای واس تمرینا _
اممم مشکلی نیست میتونی بیای+
خب پس ادرس رو برام بفرس من یک ساعت دیگه اونجام_
با یه لبخند گنده اسم پسر رو توی گوشیش سیو کرد و به این فکر میکرد که چقدر جذاب و دوست داشتنیه . اون پسر قد بلندی داشت وزیادی خوشگل بود . چشماش , چال گونش که میتونستی انگشتت رو تا ته بکنی توش و لباش... خدای من ... این چیزی بود که یونجون گفت . من داشتم به چی فکر میکردم... اون پسر ...
سعی کرد از جاش پاشه اما بخاطر بد بلند شدنش جای عملش تیر کشید و اخ بلندی گفت
با بلند شدن صدای اخش تهیونگ سراسیمه وارد اتاق شد و با دیدن پسرش که سعی داشت با به زبون گرفتن لبش دردش رو پنهون کنه به طرفش رفت
یونجون ,پسرم خوبی ؟ چیزی میخای بگو برات بیارم تو از جات پانشو _
نمیخام و با عصبانیتی که سعی داشت کنترلش کنه دستش رو پس زد +
تهیونگ کلافه شده بود . یه هفته ای بود که یونجون همینطور بود . درسته اشتباه کرده بود . یه اشتباه شیرین . اما یونجون حتی فرصت حرف زدن هم بهش نمیداد و این بی محلی ها برای هر دونفری که هرروز باهم کلی حرف میزدن و وقت میگذروندن سخت بود.
یونجون حداقل بزار برات توضیح بدم _
. نه ته ته لطفا چیزی نگو . بزار کمی با خودم تنها باشم . بهم وقت بده با این کار کنار بیام الان هم میخام برم با دوستم بیرون+
وقتی یونجون میگفت ته ته ینی اوج دلخوریش . از بچگی عادت داشت وقتی از پدرش دلخور بود اون رو ته ته صدا میزد
باشه حداقل بزار کمکت کنم_
چند دقیقه بعد یونجون با استرسی که نمیدونست از کجا نشات میگیره منتظر سوبین بود . سعی کرده بود بهترین پوشش رو داشته باشه . چرا ؟ خودش هم نمیدونست و الان با یه هودی مشکی و شلوار تنگ لی و موهای بالا زدش منتظر اون پسر بود .
چهرش رو تجسم میکرد و تک تک اجزای صورتش رو بخاطر میاورد . با رسیدن به لب هاش اه کوتاهی از لباش بیرون اومد و زبونش رو روی لباش کشید . ینی چشیدن اونا چه حسی داشت ؟
به چی داری فک میکنی که انقدر اه و اوه میکنی _
با شنیدن صدای پسر از پشت سرش داد بلندی زد .
فاک یو سوبین+
و از ترس از جا پرید
سوبین خنده شیطانی کرد ودستشو رو شونه یونجون گذاشت و با چشمای به خون نشسته گفت
هی بیبی بوی مراقب حرف زدنت باش_
یونجون با دیدن قیافه سوبین حرف تو دهنش ماسید و با دیدن خنده دوباره سوبین تو شک رفت . و به این فکر کرد که خله یا همچین چیزی ؟ و البته اینم فراموش نکرد که هیچ وقت اون پسر رو عصبی نکنه چون اون واقعا ترسناک میشد
هی یونجون کاجااا_
************************************************
این پارت تقریبا طولانی ترین پارتی بود که نوشتم البته کامل نیست و بزودی پارت مربوط به این قسمت رو هم اپ میکنم
نظر یادتون نره ^^
STAI LEGGENDO
The furthest close to me
Fanfiction•یونجون پسری که با خوشحالی به سمت خونه میره تا خبر قبولیش تو اودیشن کمپانی بیگ هیت رو بده ، چی میشه اگه با پدرش کیم تهیونگی روبرو بشه که درحال خیانت به مادرش اون هم با مدیربرنامش جانگ کوکه !؟ •yeonbin • taekook وضعیت : درحال تایپ روز های اپ : دوش...