چشامو که از کردم جز سفیدی چیزی نمیدیدم . از جام که بلند شدم متوجه شدم تو بیمارستانم ولی کسی پیشم نبود . حتما کوکی رفته پیش یونجو...وای یونجون . از تخت پاشدم و بی توجه به خونی که ازم داشتم میرفت , رفتم بیرون . مثل دیوونه ها داشتم دنبال کوکی میگشتم که بالاخره دیدمش . ته سالن بود و سرشو پایین انداخته بود . نمیدونم چطوری اما مث اینکه متوجهم شدم و سرشو بالا اورد
کوکی : تهیونگگگ واسه چی پاشدی از جات ؟ نمیبینی حالت خوب نیست
_یونجون ... یونجون کجاس ؟ اینارو درحالیکه داد میزدم بهش گفتم
کوکی : اروم باش تهیونگ چیزیش نیس الانم تو اتاق عمله
_ینی چی اخه ؟ اتاق عمل برای چی ؟
کوکی: چیزی نیست یه تیکه شیشه رفته بود توی شکمش دارن در میارن همین . فقط یه چندباری تلفنش زنگ زد تو خونه منم اوردمش گفتم بهوش اومدی جواب بدی
همون موقع تلفنش زنگ زد و جواب دادم
+ اقای کیم ؟
_بله امرتون (همونطور که حرف میزدم به سمت صندلی ها رفتم و روش نشستم )
+اقای کیم یونجون ؟
_من پدرشون هستم . شما ؟
+من از کمپانی بیگ هیت تماس میگیرم . امروز روز اشنایی پسرا باهم بود و قرار بود یه اشنایی جزعی هم با کمپانی داشته باشن ولی میتونم بپرسم چرا پسرتون تشریف نیاوردن ؟
_هوففف ببخشید من اصلا متوجه نمیشم درباره چی حرف میزنید . و دستمو لای موهام بردمو و کلافه تکونشون دادم .
+اقای محترم شما مثل اینکه خبر ندارین پسرتون بین 500 کاراموز برنده شده و قراره بزودی دبیو کنه ...
_چیییییییی
+اقا ارومتر اینجا بیمارستانه . پرستار با عصبانیت اینو گفت و رفت
پس بخاطر همینانقدر دلخور بود و حس میکرد قلبش شکسته و اینجوری شد . لعنت به من ...
اقا اقا هنوز هستین پشت خط ؟+
_ بله بله متاسفم . حقیقتش پسرم یه مشکلی براش پیش اومده و الان بیمارستانه
+بیمارستان ؟ مشکلشون قابل حله تا دبیو کردنشون ؟
_بله مطمینا میشه
+باشه پس من یکی از کارکنا و یکی از هم گروهی های پسرتون رو میفرستم تا کامل از اوضاع برام خبر بیارن
_خدانگهدار
نمیدونستم چیکار کنم سردرگم بودم
چشمامو روهم گذاشتم تا کمی اروم بگیرم . متوجه کوکی شدم که داشت دستمو میبست . بعدش رفت و چند دیقه بعد صدای پاشو شنیدم . چشامو باز کردم و دیدم که برام ابمیوه خریده . انقدر بی حال بودم که نتونستم دستمو بالا بیارم . کوکی خودش فهمید و نی رو برام جلو اورد . ابمیوه رو که خوردم حس کردم کم کم انژری گرفتم ولی همچنان سرمو تکیه داده بودم به دیوار و چشامو بسته بودم . وقتی حس کردم سرشو رو شونم گذاشت ارومتر شدم یه ادم چطور میتونست مثل مسکن عمل کنه ؟
+اقای کیم ؟
با صدای یه غریبه چشامو باز کردم و همون موقه جونگ کوک سرشو از رو شونم برداشت
_بله شما ؟ دوتا مرد جوون بودن که یکیش معلوم بود خیلی کوچیکتره . به احترامشون پاشدیم
اونی که سنش بیشتر بود دستشو جلو اورد و گفت : من پارک چویون یکی از کارکنای اصلی کمپانی بیگ هیت هستم .
_خوشبختم من هم کیم تهیونگ پدر کیم یونجون هستم . به طرف پسر جوونتر برگشتم و گفتم : و شما مرد جوان ؟
+چویی سوبین هستم ...!
ESTÁS LEYENDO
The furthest close to me
Fanfic•یونجون پسری که با خوشحالی به سمت خونه میره تا خبر قبولیش تو اودیشن کمپانی بیگ هیت رو بده ، چی میشه اگه با پدرش کیم تهیونگی روبرو بشه که درحال خیانت به مادرش اون هم با مدیربرنامش جانگ کوکه !؟ •yeonbin • taekook وضعیت : درحال تایپ روز های اپ : دوش...