"5"

719 149 43
                                    




Yeonjun pov

به سختی چشامو باز کردم و به دیوار بالای سرم خیره شدم . اینجا کجا بود ؟ تنها چیزی که یادم میومد عصبی شدنم و شکستن ایینه بود ولی بعدش رو یادم نمیومد .

چشام به طرف پایین رفت و بابارو دیدم که دستمو گرفته . با چیزی که یادم اومد داد زدم : دست منو ول کن

+تهیونگ : یونجون

_از اتاق برو بیرون بابا برو بیروننننننن

+تهیونگ : پسرم ببین

_نمیخوام بشنوم بابا برو بیروننن

سرشو انداخت پایین و از اتاق بیرون رفت . وقتی رفت اشکام راه خودشون رو پیدا کردن ... اون به مامانم خیانت کرده بود . نمیتونستم حضمش کنم . میدونستم همه این مدت چیزیو داره پنهون میکنه اما این یکم زیادی بود ...نمیدونستم چیگار کنم

من کم اورده بودم...

+its okay to be tired

Don't feel quilty about it !

You are not expected to have infinite energy

با صدای کسی که این حرف هارو زد هین محکمی کشیدم و به طرف پنجره برگشتم . با دیدن پسری بلند قد که پشتش بهم بود اخم کردم و با صدای بلند گفتم

_تو کی هست ی؟ اینجا چیکار میکنی ؟

به طرفم برگشت و با صدای بلند تر از خودم گفت

+سر من داد نزن من خونوادت یا دوستت نیستم که هرطور بخوای سرم داد بزنی پس اروم باش

نمیدونم چی ازش دیدم اما سکوت کردم پس ادامه داد

+من سوبینم و قراره لیدر گروه باشم

اوه پس بخاطر همین انقدر اشنا بود . همون پسری بود که روز اعلام نتایج دیده بودمش

_پس تو از کمپانی اومدی ؟ چرا ؟

+اره منو کمپانی فرستاده . قراره دو ماه دیگه دبیو کنیم اما احتمالا بخاطر تو عقب بیفته .

_من متاسفم ... واقعا نمیدونم چی بگم عمدی نبوده

سعی کردم خودمو ب

لاتر بکشم تا راحت حرف بزنم . متوجهم شد و اومد کمکم کنه . دستشو پشت کمرم گذاشت و با یه دستشم دستمو گرفت و بالاتر کشید و من فقط محوش شده بودم . اون واقعا زیبا بود

+اما فقط این نیست من متوجه چیزی شدم و میدونم اگه کمپانی بفهمه احتمالا نزاره بمونی .

_چیشده ؟

+متاسفانه بخاطر ضربه ای که دیدی کلیه ات اسیب دیده و احتمال اینکه با یه اسیب دیگه بخوان برش دارن کلا خیلی زیاده و این خیلی بده . و دیدم که سابقه بیماری کلیه داری . من و کمپانی فرستاده تا ببینم اسیب جدی ندیدی و حالا من نمیدونم چیکار کنم

_خدای من . نههههه . من من ... من چیکار کنم ؟ من چندسال زحمت کشیدم . از بچگیم زدم حالا بخاطر این اتفاق نمیتونم بگذرم ازش

+منم بخاطر همین اومدم باهات حرف بزنم . به دیوار گشت سرش تکیه کرد و دستاشو تو هم برد

+چیکار کنیم

_من نمیدونم اما من میخوام ادامه بدم . هیچ راهی نیست که کمکم کنی ؟

+ببین .... با علامت سوال نگام کرد . اسمت چی بود ؟

پوکر نگاش کردم

_اومدی ملاقات من اسمم یادت نیست ؟

+چرت نگو ملاقات چیه . بعدشم کمپانی فقط شهرتت رو بهمون گفت

+بعدشم راه زیاده و فقط باید اقای پارک رو بپیچونم ولی بعدا باید برام جبران کنی ها

_چجوری ؟

+حالا اون بمونه برای بعد . برم ببینم چیکار میتونم برات بکنم . فقط برو دعا کن خودمم مث تو مصیبت کشیدم میدونم چقدر سختی کشیدی

به طرف در رفت دستگیره رو پایین کشید اما با حرف من موقف شد

_ازت خیلی ممنونم ... واقعا ممنون

+قابلی نداشت ... بعدا جبران میکنی

The furthest close to meWhere stories live. Discover now