41

1.1K 225 114
                                    

دنیا خیلی بیرحمه. همیشه وقتی حس میکنی همه چی خوبه و به چیزی که میخوای رسیدی اونو ازت میگیره. دلیل خوشحالیتو ازت میگیره و اونوقته که تو دیگه نمیتونی خوشحال باشی.

احساس خفگی میکنی. انگار یکی پاشو روی گلوت گذاشته و همینطور فشار میده. بعد از مدتی فشار دادن تو دیگه توانی برای تقلا نداری و اونوقته که فقط میخوای زودتر از این احساس خفگی رهایی پیدا کنی.

اون شخص انقد گلوتو فشار میده که دیگه تکون نخوری و همه چی تموم میشه. تمام حرکات بدنت متوقف میشن. حرکت قفسه‌ی سینت، حرکات خون توی رگ‌هات، حرکت چشمات و تپش‌های قلبت.

لیام دیگه نمیتونست تپش‌های قلبش رو حس کنه. دیگه قلبی توی سینش برای تپیدن وجود نداشت. زین قلبشو با خودش برده بود.

لیام کنار تخت روی زمین نشسته بود و دست زینو توی دستش گرفته بود. از زمانی که زینو به اتاق آورده بود همینطور با لباسای کثیف کنارش نشسته بود و بهش زل زده بود.

اولش گریه میکرد و باهاش حرف میزد ولی حالا دیکه اشکی براش باقی نمونده بود. اشکاش ته کشیده بود.

پگاسوس که روی تخت کنار زین نشسته بود به لیام نگاهی میکنه ولی وقتی میبینه لیام اصلا حواسش بهش نیست صدای جیغ مانندی از خودش درمیاره.

لیام یکم سرشو بالا میاره و یه خفاشش نگاه میکنه. چشماش کاسه‌ی خون بودن و زیرشون تماما سیاه شده بودن.

پگاسوس با پرشی روی شونه‌ی لیام‌ میشینه و پوزشو توی موهای بهم ریخته‌ی لیام میکنه. سعی میکنه یکم لیامو آروم‌ کنه.

لیام به دیوار کنار تخت تکیه میده. پگاسوسو از روی شونش برمیداره و روی پاش میزاره و نوازشش میکنه. پگاسوسم سرشو بیشتر به کف دست لیام فشار میده و چشماشو میبنده.

اشکای لیام دوباره به چشماش هجوم‌ میارن. پگاسوسو بالا میاره و به سینش میچسبونه و هق هق میکنه.

نمیخواست به جسد زین نگاه کنه. جسدی که نزدیک به شیش ساعت همونجوری روی تخته و کوچکترین تکونی نخورده. دیگه نمیتونست نگاش کنه.

میتونست حس کنه خفاشش چقد آشفتس ولی بازم سعی میکرد لیامو آروم کنه.

پگاسوسم با زین پیوند داشت پس معلومه حالش بد میشه.

لیام پگاسوسو از سینش جدا میکنه و همینطور که هق هقای آروم میکنه پشت گوش خفاش رو نوازش میکنه و میگه" آروم ب..باش پگاسوس."

با صدای در به خودش میاد و کیه‌ای میگه.

در به آرومی باز میشه و لویی سرشو داخل میاره.

" میشه بیام تو؟"

لیام‌ سرشو تکون میده. لویی وارد میشه و درو پشت سرش میبنده.

Accomplisher (Z.M)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora