قسمت شانزدهم

1.1K 186 182
                                    

سلام عزیزای دل😍😍

از جایی که علامت زدم اسماته دیگه خودتون حواستون باشه😁😁

سارااااا...ساراااا😍😍😍

دیشب که این کاور رو برام فرستادی گفتم اصلا انگار میدونستی این قسمت چه خبره😂😂

آخه جونگین لاوشات به نظرم کاملا مناسب این پارت بود😁😁😍😍😍

مرسییییی که اینقد مهربونی عزیزم😍😍😍😍

با چشمای بسته این قسمت رو بخونین که بیشتر از این چشم و گوشتون باز نشه😂😂😂

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

اونا مشغول گذروندن یه بعد از ظهر عادی تو خونه کیونگسو بودن، شامشون رو خورده بودن و دو نفری داشتن ظرف های شسته شده رو خشک میکردن و سر جاشون میذاشتن. کیونگسو داشت به داستانی که جونگین تعریف کرده بود میخندید. صدای خنده اش اونقدر بلند بود که همه خونه رو بداشته بود و زمزمه آروم جونگین رو به زحمت تشخیص داد..."من عاشقتم"

خنده اش بند اومد، با دهنی که از تعجب بازمونده بود به جونگین خیره شد. اون خیلی عادی آخرین بشقاب رو هم توی کابینت گذاشت و وقتی به طرف کیونگسو برگشت لبخند قشنگی روی لباش بود که باعث شد نفس کیونگسو تو سینه اش حبس بشه. با لحن آروم و مهربونی گفت "ازت انتظار ندارم تو هم الان جواب منو بدی. میدونم با توجه به مسائلی که پشت سر گذاشتی هنوز خیلی برات زوده که تو هم عاشقم باشی اما من دیگه بیشتر از این نمیتونستم اینو تو دلم نگه دارم، باید بهت میگفتم" به چشمای کیونگسو که هنوز بی حرکت سر جاش ایستاده بود خیره شد و دوباره گفت "من عاشقتم" ، لحنش پر از محبت اما محکم بود و حالا این تنها صدایی بود که تو مغز کیونگسو تکرار میشد.

کیونگسو با صدای لرزونی گفت "چرا--" اما قبل از اینکه بتونه کلمه دیگه ای بگه جونگین حرفش رو قطع کرد و گفت "خوب چون..." برای چند لحظه کوتاه نگاهش رو به حوله تو دستش که داشت باهاش ظرف ها رو خشک میکرد داد و بعد دوباره به کیونگسو نگاه کرد و گفت "چون نمیتونم تصور کنم که این کار ها رو با کس دیگه ای انجام بدم- اینکه شنبه بعد از ظهر توی خونه بمونم و کارهای خونه و تمیزکاری رو انجام بدم اما...تا این حد خوشحال باشم. تو تنها کسی هستی که حتی اگه کنارش هیچ کار خاصی هم برای انجام دادن نداشته باشم بازم از لحظه لحظه اش لذت میبرم"

کیونگسو که دیگه از شوک خارج شده بود با خنده گفت "نه!" جونگین با ناراحتی یه قدم عقب گذاشت اما قبل از اینکه بتونه دورتر بشه کیونگسو دستش رو گرفت و دوباره گفت "نه!" حالا دیگه خنده اش بند اومده بود اما چشماش از خوشحالی برق میزدن، تو چشمای پسر بلندتر نگاه کرد و گفت "نه! منظورم این بود که چرا فکر میکنی زوده که من عاشقت بشم در حالی که چند وقته که این حس رو بهت دارم؟" حالا این جونگین بود که دهنش از تعجب باز مونده بود و هیچ واکنشی نمیتونست نشون بده! کیونگسو جلوتر اومد و دستاش رو روی بازوهای جونگین گذاشت و گفت "من عاشقتم جونگین. معذرت میخوام که ترسم بهم اجازه نداد زودتر از این بهت بگم واقعا چه حسی بهت دارم، من واقعا متاسفم"

What A Beautiful Mess This IsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang