به آرومی لبه ی صخره قدم برمیداشت.باد خنکه تابستونی ایی که موهاش رو توی هوا تکون میداد بهش حس زندگی رو میداد.صندل هایی که تازه خریده بود توی پاهاش لق میخوردن ولی گه گاهی بهشون خیره میشد و لبخندی میزد.
از آخرین باری که به اینجا اومده بود ده سال میگذشت.
یادش میومد که روی همین صخره بادبادکش رو دنباله خودش میکشوند و از ته دل میخندید و از اون طرف مادره همیشه نگرانش داد میزد:"مانوبان...اروم تر بدو."لبخندی زد و روی تکه سنگی نشست.
آب بر خلاف زمستون ها،داشت با آرومی سنگ های صخره رو نوازش میکرد.
مرغ های دریایی سفید رنگی رو میدید که دونه دونه برای استراحت روی سنگ ها مینشستن.با زنگ خوردن موبایلش اخمی کرد و از داخل جیبه شلوارک کرمی رنگش درش اورد.
:"بله؟"
"..:"چشم خودم رو میرسونم."
نفسشو بیرون داد و دوباره به منظره ی زیبای روبروش نگاه کرد.
باز هم مهمانی های مجلل خانواده اش.
نمیدونست کی قراره از دست این مهمانی ها خلاص بشه.
گاهی اوقات پشیمون میشد که از پاریس به اترتات(Etretat)*اومده.
اما با شعله ی امیدی که الان روبروش میدید درجا حرفش رو پس میگرفت.اون برای این منظره،منظره ایی که ده سال تمام ازش دور بود اومده بود.
میخواست واسه بار آخر جلو تر بره و لبه ی صخره بشینه.
میدونست که پاهاش به آب زیره پاش نمیرسه ولی معلق بودن بهش حس آزادی میداد.دقایقی بعد از نشستن به مرغ های دریایی نگاه کرد که دارن از قسمت پایینی صخره ماهی میگیرن.
بهشون حسودی میگرد که میتونن خنکیه آب رو حس کنن.بعد از چیزی که به ذهنش رسید از جا بلند شد و پشت شلوارکش رو پاک کرد.
الان که مادره سخت گیر و نگرانش نبود که ببینه داره سمت آب میره پس چه عیبی داشت به آرزویی که از بچگی داشت برسه؟
پا تند کرد و با دقت از سنگ های تیز صخره خودش رو پایین میکشید.
چند باری تا مرزه افتادن رفت ولی اون سمج تر از این حرفا بود.وقتی که پاهاش پایین ترین نقطه رو لمس کردن نفسه عمیقی کشید و بی اختیار لبخند بزرگی روی لباش اومد.
هوا گرم بود و آب خنک شفافه روبروش بدجور برای یه آب تنی وسوسش کرده بود.
شده بود یه دختر عقده ایی که دور از خانواده ی مقرراتیش کلی آتیش میسوزونه.دستاشو ضربه دری به پایین تیشرتش گذاشت و توی یه حرکت درش اورد و روی یکی از سنگ ها انداخت.
به جز خودش و دریا کس دیگه ایی اونجا نبود پس تا دلش میخواست میتونست بلند بلند بخنده،میتونست بچرخه و واسه خودش ترانه بخونه.
YOU ARE READING
𝑬𝒀𝑬𝑷𝑯𝑰𝑳𝑰𝑨
Fanfictionداستان دختری که عشق زندگیش رو توی دریا پیدا کرد. -.چشمات...عجیبن. +.اوه..من باید برم... کاپل اصلی=جنلیسا کاپل فرعی=مینسونگ(استری کیدز) ژانر=درام،اسمات،زندگی روزمره،پری دریایی،رمنس نویسنده=yashgin:)) Best Ranks: #1 جنلیسا #1بلکپینک #1 لیسا #1جنی #1...