بعد از چک کردن اطراف از سنگ هایی که خودشو بینشون قایم کرده بود در اومد و با بیشترین سرعتی که میشد شنا کرد تا به اتاقش برسه.
با دیدن سِباستینی که جلوی در اتاقش با اون نیزه ی بزرگی که تقریبا هم قدش بود ایستاده بود،وا رفت و اروم تر سمته اتاقش شنا کرد.
سباستین با دیدنش اخماشو از هم باز کردو سمته جنی اومد:"سرورم...من تمام قصر رو به دنبال شما گشتم."
جنی چشمی چرخوند و با دستش به سباستین اشاره کرد که از جلوی در اتاقش کنار بره.
:"سباستین...اگر نمیخوای سرت قطع بشه از جلوی این در کنار برو."
جنی داد زد وقتی دید محافظ اصلیش از جلوی در کنار نمیره.
:"سرورم..باره بعدی مجبور خواهم شد که برای سلطان همه چیز را بازگو کنم."
چشمای جنی گشاد شدو با لحن التماسانه ایی گفت:"سباستین...خواهش میکنم ازت...این تنها رازیه که من دارم و تو میدونی...خواهش میکنم که نگهش داری."
دستای پولکیه مرد خدمت گذارش رو گرفت و با التماس توی چشماش، بهش خیره شد.
:"شما...آه شما باعث میشید که گناه کنم."
جنی لبخندی زد و با شیطونی گفت:"پس چیزی نمیگی؟"
و وقتی تکون خوردن سر سباستین رو به نشونه ی نه دید لبخند بزرگی زد و با ذوق پسر رو بغل کرد.
:"روزبه روز داری هیکلی تر میشی دیگه نمیتونم خوب فشارت بدم...قبلا لاغر بودی بهتر بود."
جنی با لبای آویزون گفت و بعده تکون دادن دستش به نشونه ی خدافظی وارد اتاقش شد و پرده رو کشید.
البته که اتاقش در نداشت...شما که انتظار ندارید یک قصر زیره دریا،با یک قصر توی خشکی به هم شبیه باشن؟
سمت آینه بزرگ اتاقش رفت و مشغول دیدن خودش شد.
:"هیییین."
یا دیدن جلبکی که به یکی از پولک های دمش چسبیده دادی از ترس زد و با دستش اون جلبک مزاحم رو لمس کرد.
:"عیووو...دمم کثیف شده....سباستین....آیرین رو سریع بفرست اتاقم."
و وقتی صدای بله چشم سرورم رو از سباستین شنید دوباره به اون جلبک نگاه کرد و اخم کرد.
کناره های ساحل جلبکا بیشتر بودن و هروقت که برای دیدن لیسا به ساحل میرفت با کلی زباله برخورد میکرد و سرش رو از روی تاسف برای انسان ها تکون میداد.
:"من اینجام شاهزاده."
وقتی دم براق و زرد رنگ آیرین رو دید لباش بیشتر آویزون شدو با نق گفت:"آیرین...دمه خوشگلم کثیف شده...برام درستش کن."
آیرین تعظیمی کرد و دستی به دم بنفش رنگ جنی زد.
زیبا ترین و درخشنده ترین دم این دریا برای جنی بود...جنی و مادرش زیبا ترین دم های اقیانوس رو بین هزاران پریه دریایی دیگه داشتن و همه از دیدن دم های زیبای اونها به وجد میومدن.
YOU ARE READING
𝑬𝒀𝑬𝑷𝑯𝑰𝑳𝑰𝑨
Fanfictionداستان دختری که عشق زندگیش رو توی دریا پیدا کرد. -.چشمات...عجیبن. +.اوه..من باید برم... کاپل اصلی=جنلیسا کاپل فرعی=مینسونگ(استری کیدز) ژانر=درام،اسمات،زندگی روزمره،پری دریایی،رمنس نویسنده=yashgin:)) Best Ranks: #1 جنلیسا #1بلکپینک #1 لیسا #1جنی #1...