3

1.2K 231 54
                                    

با توجه به چیزی که از جیسونگ یاد گرفته بود مشغوله قرار دادن بالش ها زیره پتوی تختش شد.

جوری تنظیمشون کرد که حتی خودش شک میکرد که واقعا کسی اون زیر نیست.
لبخند پر افتخاری زد .به نور لیزر قرمز رنگی که روی پارچه ی پتو می افتاد نگاه کرد.

جیسونگ داشت از بیرون بهش علامت میداد و این ینی که میتونه از اتاق بیرون بزنه.

سوییشرت خاکستری رنگشو پوشید و سعی کرد با اروم ترین صدایی که ایجاد میکنه در سنگیه بزرگ اتاقش رو باز کنه که البته موفق شد.

روی نوک پا راه میرفت که یوقت خدمتکارای سبک خواب قصر بیدار نشن.

به باغ پشتی رسید و جیسونگ رو دید که بهش اشاره کرد پشته سرش وارد هزارتوی درختیه باغ بشن.

لیسا از بچگی از این هزارتو میترسید چون خاطرات بدی ازش داشت و فکر کردن بهش باعث میشد کل بدنش به لرزه بیوفته.

ولی مثله اینکه جیسونگ از اون شجاع تر بود.

با صدای اروم لب زد:"جیسونگ؟این راه مخفی کجاست؟چقدر دیگه باید بریم؟"

جیسونگ برگشت سمتشو و انگشت اشارشو به نشونه ی سکوت روی لباش گذاشت و به اروم گفت:"میخوای سگ آقای واگاس بیدار شه؟میدونی که چقدر وحشیه."

لیسا آب دهنشو قورت داد. سرشو به نشونه ی نه تکون داد و پشت سر جیسونگ شروع به راه رفتن کرد.

:"همینجاست."

لیسا نگاهی به بوته ی درخت کرد و گفت:"من که هیچ دری نمیبینم."

جیسونگ روی پیشونیش کوبوند و گفت:"صبر کن یکم."

و خودش دست به سینه ایستاد.

لیسا نگاه کنجکاوی به داداش کوچیکش کرد و خواست حرفی بزنه که صدای خش خشی از جا پروندش.

جیسونگ هیسی گفت و بوته رو کنار کشید.

بوته کنار دیوار حفاظتیه قصر بود و لیسا به اینکه چیزی اون پشت باشه شک نمیکرد.

ولی وقتی یه پسر چهار دستو پا از داخل بوته ها در اومد جیغه خفه ایی زدو دستشو روی دهنش کوبید.

جیسونگ بهش چشم غره ایی رفت و دستشو جلو برد تا کمک اون پسر کنه.

:"دقیقا به موقع مینهو."

مینهو لبخندی زد و به جیسونگ نزدیک شد.

جیسونگ با کفه دست به عقب هلش داد و اهمی کرد.

:"مینهو...لیسا خواهرم..یا مثلا پرنسس."

مینهو توجهش به لیسا جلب شد و تعظیمی کرد.

:"لیسا..این بوته فقط از اون طرف دیوار کنار کشیده میشه..مواضب باش که دستتو زخمی نکنی...مینهو تو زخمی شدی؟"

𝑬𝒀𝑬𝑷𝑯𝑰𝑳𝑰𝑨Where stories live. Discover now