:"مادر نه...مادر خواهش میکنم که-"
:"نه."
لیسا کلمه ی اخر رو زمزمه کرد وقتی یهو پسر قد بلندی جلوش ظاهر شد.
به اصرار مادرش مجبور به ملاقات با پرنس دیوید،پسره کوچکه، بزرگترین اشراف زاده و تاجر کشور شد.
پسر موهای بلوند و چشمای آبیه مادر زادی داشت و البته قد بلندی که لیسا باید موقع نگاه کردنش کمی سرش رو بالا میکشید.
پسر با لبخند نشسته ی روی لبش تعظیمی کرد و دو دستش رو پشت سرش حلقه کرد.
لیسا بعد فهمیدنه اینکه احترام نذاشته به تندی خم شد و بعده بلند شدنش متوجه ی خنده ی پسر نشد.:"به باغ پشتی بریم سرورم؟"
پسر پیشنهاد داد و دستش رو به کنار کشید تا اول لیسا از کنارش بگذره.
لیسا ممنونمی گفت و همونطور که معذب راه میرفت، پرسید:"بابته عقب انداختن این ملاقات متاسفم...ناخوش بودم."
به دروغ گفت و با پوزخندی که از این حرفش روی لباش جا گرفته بود موهاشو پشته گوشش زد.
پسر صدایی از خودش دراوردو گفت:"درک میکنم...امیدوارم بهتر باشید."
لیسا زیره لب ادای پسر رو دراورد و چشم غره ایی بهش رفت...بعید میدونست که به قول مادرش این مکالمه با کمال احترام انجام بشه.
پسر کنار آلاچیق استاد و به لیسا اشاره داد که اول اون بشینه.
لیسا هم سری به نشونه ی ممنون تکون داد و نشست.:"از اینکه شمارو ملاقات کردم بسیار خوشحالم پرنسس."
پسر با خوشرویی گفت و دستی که لیسا روی میز گذاشته بود رو گرفت و بوسه روش کاشت که باعث شد لیسا سریع دستشو عقب بکشه و توی هم حلقشون کنه.
:"پرنس د..دیوید..امیدوارم که متوجه ی این مسئله باشید..اما من نمیخوام ازدواج کنم...فکر کنم هیچ وقت قصدش رو نداشته باشم."
پسر بعده حرفه لیسا اخمی کرد و گفت:"من پنج سال منتظره شما موندم تا از پاریس فارغ التحصیل شید."
لیسا لبخند مصنوعی ایی زدو گفت:"اما من...این اجباره مادرمه...من این رو نمیخوام...میتونید بهتر از من رو پیدا کنید..درسته؟"
:"اما من از شما خوشم اومده پرنسس...شما نمیتونید جای یکی از هزار دختر عشوه ایه این کشور رو بگیرید...برادر هام ازینکه ما همسنیم و برای هم انتخاب شدیم حسودی میکنن...خواهش میکنمبهم یه فرصت بدید."
پسر با لحنی که تو التماس موج میزد گفت،
لیسا اخمی کرد و جواب داد:"پرنس دیوید خواهش میکنم درک کنید...این برای من سخت تره که این ازدواج رو قبول کنم."پرنس سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و صاف نشست.
:"متوجهم...اما میشه باز همدیگر رو ملاقت کنیم؟"
YOU ARE READING
𝑬𝒀𝑬𝑷𝑯𝑰𝑳𝑰𝑨
Fanfictionداستان دختری که عشق زندگیش رو توی دریا پیدا کرد. -.چشمات...عجیبن. +.اوه..من باید برم... کاپل اصلی=جنلیسا کاپل فرعی=مینسونگ(استری کیدز) ژانر=درام،اسمات،زندگی روزمره،پری دریایی،رمنس نویسنده=yashgin:)) Best Ranks: #1 جنلیسا #1بلکپینک #1 لیسا #1جنی #1...