تنه ایی به خواهرش زد و بعده چشم غره ای ترسناک دوباره رو به مادرش گفت:"مادر جان....همین یکدفعه."
لیسا به تبیئت از برادرش نگاهشو مظلوم کرد و حرفه جیسونگو ادامه داد:"بله مادر...قول میدیم اروم و بی سرو صدا باشیم."
ملکه نفسه عمیقی کشید و بعده کمی فکر کردن گفت:"باشد...فقط یادتون باشه...با کسی صمیمی نمیشید...و اهالیه شهر به هیچ وجه نباید متوجه ی هویته شما دوتا شن...متوجه شدید؟"
هردوشون با خوشحالی سر تکون دادن و بعده تعظیمی سمته اتاقاشون رفتن تا برای گشت زدن به درون شهر آماده شن.
کمی بعد جیسونگ درحالی که دوره لیسا میپرید و صحبت میکرد بود،با لیسایی که داشت با چشمای براقش اطرافو رصد میکرد.
:"هی لی...اونجا رو نگاه کن."
لیسا به سمته جایی که جیسونگ اشاره داد نگاه کردو پرسید:"اون یه غرفه اس فقط"
جیسونگ روی پیشونیش زدو بعده کشیدن دسته لیسا به اونجا،اجازه نداد اعتراضی از جانب خواهره خنگش بشنوه.
:"نگاه چقدر خوشگلن اینا"
جیسونگ با ذوق گفت و مشغوله دیدن جواهراته صدفی و مرواریدی شد.
لیسا به حرکاته دخترونه ی داداشش خندش گرفتو گفت:"فکر کردم من باید بیشتر واسه این چیزا ذوق کنم."
جیسونگ به حرفش اهمیت نداد و یه دستبندی که صدفای یاسی رنگ داشت رو دستش کرد.
لیسا به پیرزنه صاحب غرفه نگاه کرد،اما وقتی چشمای زیبا و گیرای اون زن رو دید نتونست نگاهه خیرشو از زن بگیره.
پیرزن وقتی متوجه ی سنگینیه نگاهی شد رو به لیسا کرد و با لبخنده شیرینش منتظر بود تا دخترک حرفی بزنه.
لیسا بی اختیار گفت:"چشماتون....منو یاده دریا میندازه خانوم."
پیرزن لبخندش عمیق تر شد و دسته لیسا رو گرفت:"دریا رو میتونی توی چشمای کسایی ببینی که خاص باشن عزیزم....چشمای من معمولین...یکم بیشتر به بقیه دقت کن...شاید چشم دریاییتو پیدا کردی."
پیرزن در اخر چشمکه بامزه ایی به لیسا زد و یکی از پا بندای صدفیه صورتی رنگشو از توی صندوقش برداشت.
:"این رو میبینی عزیزکم؟این زیبا رو من برخلافه بقیه ی جنسام درست نکردم...بلکه کناره صخره ایی که نزدیکه قصر پادشاه هست پیداش کردم...یه روز برای پیدا کردن صدف و مروارید به اونجا رفتم...بینه جلبکا گیر کرده بود...فکر میکردم که خاصه و نمیخواستم هیچ زمان به کسی بدم یا بفروشمش....اما فک کنم باید این پا پنده خوشگل صاحبشو پیدا کنه...اینو میخوای داشته باشی؟"
لیسا تمام حرفای زن رو با چشمایی که برق میزدن گوش میداد و با هیجان سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
YOU ARE READING
𝑬𝒀𝑬𝑷𝑯𝑰𝑳𝑰𝑨
Fanfictionداستان دختری که عشق زندگیش رو توی دریا پیدا کرد. -.چشمات...عجیبن. +.اوه..من باید برم... کاپل اصلی=جنلیسا کاپل فرعی=مینسونگ(استری کیدز) ژانر=درام،اسمات،زندگی روزمره،پری دریایی،رمنس نویسنده=yashgin:)) Best Ranks: #1 جنلیسا #1بلکپینک #1 لیسا #1جنی #1...