‏November 19

230 41 83
                                    

«۱۱:۱۷صبح»
توی راهرو به‌طرف کمدش قدم برمیداشت و با خودش فکر میکرد هفته‌ی پیش این‌موقع هنری دیگه زنده نبود. به یاد آورد که روز بعد معلمشون از طرف مدیریت خارج شدن از کلاس، بدون اجازه گرفتن برای صحبت با مشاور مدرسرو مجاز کرده‌بود. بعض به گلوش سوزش و درد بدیو تحمیل کرد اما از اونجایی که نمیخواست وسط راهروی مدرسه شروع به گریه کردن بکنه و بیشتر از این توجه دانش‌آموزارو جلب کنه، چشماشو بست و به هر زحمتی بود اشکاشو عقب زد.

درحال گذاشتن وسایلش توی کمد آبی و بد رنگش بود که صدایی از بلندگوهای مدرسه بهش فهموند که نمیتونه سر کلاس بعدیش حاضر بشه.
=اسامی که خونده میشه به دفتر مدیر مراجعه کنن. هری استایلز، نایل هوران، لیام پین، لویی تاملینسون و زین مالـ...
صدای بلندگو توی مغزش به فرکانس آزار دهنده‌ای تبدیل شد که انگار هر لحظه کمی بیشتر دیوونش میکرد. سال‌ها بود اسمشو کنار اسم این اشخاص نشنیده‌بود. نه بعد از ورود به دبیرستان و نه بعد از اون اتفاق.

سرشو محکم تکون داد؛ شاید امید داشت که اینبار خاطره‌ی اون اتفاق بد از مغزش بیرون پرت بشه اما وقتی متوقف شد تصاویر اون روز هنوزم گوشه‌ی ذهنش بهش دهن کجی میکردن. بند کولشو روی شونه جا‌به‌جا کرد و حرکت کرد. طنین قدم‌هاش توی راهروهای خالی شده از دانش‌آموز میپیچید اما مانع از شنیدن صدای خود هری نمیشد که دیوانه‌وار با خودش زمزمه میکرد.
+همه‌چیز تموم شده؛ اون مُرده تاکر سه سال پیش مُرده... نمیتونه آسیبی بهمون بزنه!

به راهروی منتهی به اتاق مدیر که رسید، چهره‌های چهار نفر دیگرو تشخیص داد. بدون حرف و با سر پایین جلوتر رفت و وقتی صندلی خالی‌ای رو برای نشستن ندید، کنار پسر مو مشکیِ خیره بهش به دیوار روبه‌روی در دفتر تکیه زد. برای چند ثانیه سکوت تنها چیزی بود که فضای بینشونو پر کرده‌بود اما بعد نایل بالاخره لب باز کرد.
*به نظرتون جریان تاکره؟
لیام با اخم وحشتناکی رو به پسر بلوند کرد تا کمتر حرف بزنه.
~دهنتو ببند نایل! اون ماجرا تموم شده. بیرون از این جمع کسی ازش خبر نداره؛ البته به‌جز هنری.

لویی دهن باز کرد تا حرفی بزنه اما وقتی در اتاق باز شد و مدیر به داخل دعوتشون کرد دستشو با کلافگی توی موهاش کشید و نفسشو با صدا بیرون داد. هر پنج نفر پشت سر هم وارد شدن و روی صندلی‌های دفتر مدیریت نشستن.

زین با شک به فردی که کنار دیوار ایستاده‌بود نگاه کرد و منتظر شد تا مدیر اونو معرفی کنه.
=بچه‌ها ایشون افسر فیلدز هستن؛ مسئول پرونده‌ی هنری استایلز، مایلن چندتا سؤال ازتون بپرسن.
فیلدز سر تکون داد و میز مدیرو دور زد، رو‌به‌روشون ایستاد و با لحنی منعطف ولی تصنعی‌ ادامه داد.
=این یه بازجویی نیست فقط چندتا سؤال کوچکه؛ هر زمان هم که حس کردید ‎دوست ندارید جواب بدید میتونید برید.

Two Can Keep A Secret |Zarry|Where stories live. Discover now