34

355 69 32
                                    

34

Soojin's pov

آآههه، چه روز خوبی
نمیتونم باور کنم بکهیون دیروز منو بوسید.
امروز قراره ببینمش!
فکر کنم خیلی عمیق عاشقش شدم. هر وقت درموردش فکر میکنم پروامه های توی شکمم پرواز میکنن.
حال بهم زنه میدونم، ولی بکهیون اولین نفریه که میتونه کاری کنه همچین حسی بهم دست بده.

با خوشحالی وارد مدرسه شدم، به کمدم رسیدم و وسایلای لازم برای امروزو برداشتم.
یه چیزی توی کمد توجهمو به خودش جلب کرد، اونجا یه رز صورتی با یه لیبل چسبیده بهش بود.
'با من بیرون میای؟' خوندم
'بکهیون' با خودم فکر کردم‌‌ و لبخند زدم. بعدش احساس کردم یکی دستشو گذاشت روی شونم!
منو برگردوند، و اون شخص کسی نبود به جز بکهیون:)

استایل موهاش امروز فرق میکرد، یه تغییر عالی!
یه هودی طوسی اور سایز با یه شلوار جین مشکی پاره پوشیده بود، حتی همین استایل ساده وکژوال باعث میشد حس کنم دارم آب میشم!

بکهیون بهم لبخند زد و گفت" صبح بخیر سوجینییی!" پر ذ‌وق و شوق گفت و منم نخودی خندیدم.
"صبح بخیر بکهیون سونبه نیم،" من گفتم و بکهیون لباشو آویزون کرد.
واقعا لباشو آویزون کرد! اون خیلی پرستیدنیه! خیلی دلم میخواست لپشو نیشگون بگیرم...
"بهت گفته بودم بهم بگی اوپا،" کیوت گفت و باعث شد لپام گل بندازن٫

"ن_نه، این عجیبه. به هر حال چه خبر؟" من بهش گفتم.

"با من بیرون میای؟" با خجالت گفت، ‌و من باید اضافه کنم که اون خیلی کیوته!
ناشیانه بی قراری میکرد و دیگه نمیتونستم بیشتر ازین پایداری کنم.
"اوهوم!! منظورم اینه که آمم .. آره" من گفتم.
بهم نگاه کرد و یه لبخند درخشان تحویلم داد.
آههههه، فن گرل درونم داره میمیرههه:(

"یهه! باشه، من بعدا برات جزئیاتم میفرستم، بعدا میبینمت سوجینی!" مثل یه بچه ی پنچ ساله گفت.
یه کم خم شد و گونه مو بوسید، باعث شد تو جام خشکم بزنه و حس کنم خون بیشتری به گونه هام میرسه!

"ب_بای اوپا!" دستمو براش تکون دادمو وقتی که داشت میرفت بهش گفتم و باعث شدم که شوکه بشه!
به ریکشنش خندیدم:) بیون بکهیون خیلی کیوته..

وقتی به خودم اومدم متوجه شدم که دارم عین احمقا لبخند میزنم. کراشم ازم خواست باهاش برم بیرون!! آشوب شدید رو توی خودم حس میکردم.

"این همون دختره نیست که چند روز پیش به بکهیون سیلی زد؟" شنیدم یه نفر در گوش یه نفر دیگه زمزمه کرد.
"اره ولی من شنیدم ریختن روهم و همدیگرو بوسیدن. خیلی کنار همدیگه کیوتن! تواینطور فکر نمیکنی؟"
شنیدم دوستش گفت، و یه سرتکون دادن از طرف دوست دیگش دریافت کرد.
من بعد شنیدن اینا حتی بیشتر لبخند زدم.

"هی دختر چرا داری جوری لبخند میزنه که انگار_رر.. اوه" یری گفت، با چه یونگ که درست کنارش ایستاده بود.
"چیزی که بکهیون ربط داره هوم؟" چه یونگ پرسید.
چه یونگ به رز توی دستم اشاره کرد " واو! این از طرف بکهیونه؟" و با خوشحالی پرسید.

با شنیدن اسمش خجالت کشیدم.
"آره، ازم خواست باهاش برم بیرون٫" من عادی گفتم.
"اوه مای گاد!!! ازت خواست باهاش بری سر قرار؟ دیدی؟ بهت گفته بودم دوستت داره!!" یری و چه یونگ با جیغ گفتن!
من فقط به رفتارشون خندیدم.
"واو، دختر این پسره  بدجور عاشق شده! چه کیوتتت!!" یری با تعجب فریاد زد، ‌ یه ضربه از طرف من روی بازوش دریافت کرد.
"من یه دوست پسر میخوام!" چه یونگ لباشو آویزون کرد.
"هی بس کن ما هنوز باهم نیستیم، خنک شدی؟" من گفتم.
"هنوز،" یری تاکید کرد.
سه نفری باهم خندیدیم.

"اوه، کام آن بریم کلاسامون دیر شد،" من گفتم و دستای دونفرشونم گرفتم.




*خب دوستان ببخشید واسه تاخیر😕🙁🥺
اینم یه پارت سوییت دیگه🥰
و یه سوال دوست دارید فصل دومم بنویسم؟🤔
فصل دومش دیگه اگه باشه ترجمه نیست باید خودم بنویسمش!🤭
اگه دوست داشتید ادامه داشته باشه بهم تو کامنتا بگید من بهش فکر میکنم☺️😁
و آپ بعدی موقعیه که کل ووت ها بشه ۸۰۰ تا🙄😬🤐

Text (Baekhyun fanfiction)Where stories live. Discover now