این همه استرس واسم زیادیه حس میکنم قلبم تو دهنمه
ولیزاد (مدیر مدرسم ) گفته بود آستینامونو بزنیم بالا تا ببینه حموم رفتیم یا نه=| بهونه مسخره ای بود فکر میکرد در این حد گاویم؟! میخواست ببینه کیا رد تیغ رو دستشونه اما خب...مستقیم نمیگفت
تا جاییکه میدونستم فقط من و صبا قرار بود ب فاک بریم دو نفر مونده ب صبا، بلند شد و دوید بیرون و فاک! ولیزاد لعنتی نفهمید=| تا وقت داشتم باید منم فلنگو میبستم پاشدم و طوری که پاهام صدایی ایجاد نکنه دویدم بیرون.از حیاطی که انقدر بزرگ بود که زمین بسکتبال، والیبال و فوتبال توش جا شده بود گذشتم و رفتم تو دستشویی بد بو و ب طرز فجیعی صورتی سفید مد... صبا داشت ناخون میجویید بدو اومد طرفم
صبا: مدی، چیکار کنیم؟
_: نمیدونم بیا با آب گرم بشوریم خون خشک شده هاشو بشوره ببره
صبا: با...
خانوم بایبوردی (نظافتچی،آشپز،مسئول بوفه...کلا همه کاره♡:|):
دخترا خانوم مدیر کارتون دارن
دستمو نشونش دادم : خانوم چیکار کنم اینو؟
نفسشو بیرون داد : نمیدونم مدیسا بیاین برین پیش خانوم مدیر،فکر نمیکنم اخراج بشین
...
ولیزاد: اینا چیه صبا؟
صبا: رد تیغ، ببخشید خانوم دیگه تکرار نمیشه، فقط میخواستم امتحان کنم
ولیزاد جوری نگاش کرد انگار نجسه : تو تکلیفت باید روشن بشه از کجا معلوم پس فردا غلط دیگه ای نکنی سر امتحان کردن؟
صبا سرشو انداخت پایین و حرفی نزد ولیزاد ب دستم اشاره کرد؛: اینا چیه خانوم رستمی؟
خب مگه از صبا نپرسیدی؟ یا کوری چیزی هستی؟
از ترس قلبم تو دهنم میزدو دستام یخ زده بود اما من که نمیشد زبون درازی نکنم: گربه چنگ زده
ولیزاد: منو مسخره کردی؟ گربه انقدر دقیق و یکنواخت چنگ میزنه؟
_: گربه های ما چون با آدما زندگی میکنن اینجوری یکنواخت و با ترتیب چنگ میزنن مثل گربه هایی نیستن که با سگایی مثل شما بزرگ شدن و...
سیلی که بهم زد زبونمو موقتا بست
ودف؟ از کادر مدرسه کتک نخورده بودیم که خوردیم
ولیزاد: تو درست بشو نیستی ، اون از فرار کردن ،اون از گوشی آوردنت ، دختر خانوم سلیمانیو زدنت اینم از این، غلطی مونده که نکرده باشی؟ حرومزاده بی...
_: حرومزاده تویی و اون پسر هیزت
دستاشو مشت کرده بود و معلوم بود جلو خودشو گرفته کتکم نزنه
ولیزاد: الان زنگ میزنم اولیات بیاد تکلیفتو مشخص کنه، تو دیگه از حد گذشتی دختره ی جنده
خواستم جوابشو بدم که صبا دستمو گرفت و خفه شدم
همیشه همینجوری بود وقتی قاتی میکردم دوست و آشنا و مدیر و معلم نمیشناختم، صبا که دستمو میگرفت میفهمیدم دیگه نباید ادامه بدم
...
مامان بعد از هزار جور خواهش و التماس بعد اینکه دید نظر مدیر عوض نمیشه اومد بیرون
مامان: چته تو آخه دختر؟ تو این وضع قسط و کوفت و زهرمار فرستادمت مدرسه ، اون از وضع درسخوندنت اینم از این! من با تو چیکار کنم؟
جوابشو ندادم و بیخیال مشغول جوییدن آدامسم شدم
نفسشو با آه بیرون داد: به عمت گفتم گفت به مدیر یکی از مدرسه های غیر دولتی سفارش میکنه ثبت نامت کنن
_: چرا هرچی میشه زود به اینو اون میگی؟
مامان: عمته، اینو اون نیست که! بعدشم فقط چون تو آموزش پرورش کار میکنه گفتم ،که مدرسه پیدا کنه واست، اینم عوض تشکرته!
_: باشه مامان، بسه
پروندمو گرفت سمتم
مامان: من روم نمیشه بیام خودت فردا برو ثبت نام کن
پرونده رو از دستش قاپیدم و برای خاطمه دادن به بحث داد زدم
_:باشههه
...
شما مدیسا رستمی هستی دیگه؟
_: بله خودمم
یه جوری رفتار میکرد انگار روزی صد نفر وسط سال میان واسه ثبت نام =/
پاسبان: من مدیر و ناظم اینجام. برای چی وسط سال مدرستو عوض کردی؟
_: اسباب کشی کردیم، اون مدرسه دور شد برام
سرشو تکون داد:
بریم سر شهریه
و با دستش ب کاغذ رو دیوار اشاره کرد
چشام و ریز کردم و خوندم ... 4 ملیون؟
پاسبان: باید نصفشو تا ماه آینده حتما واریز کنین بقیش تا اردیبهشت وقت دارین، کاش پدرتون هم تشریف میاوردن که راجب اینجور چیزا با ایشون...
_: فوت شدن
پاسبان: خدارحمتشون کنه ، مادرتون چرا...
_: سرکارن نشد بیان
کلافه از اینکه هی وسط حرفش میپرم هوف کشید و دیگه ادامه نداد
بعد از تموم شدن کارای ثبت نام گفت برم سر کلاس
از دفتر رفتم بیرون بچه ها بیرون بودن،فکر کنم زنگ تفریح بود
کلا 2 تا کلاس داشت رفتم کلاس 8عم و رو صندلی خالی که فکر کنم برا من گذاشته بودن نشستم
یه دختره از کلاس نهم اومد سمتم : سلام من مونام خوش اومدی، وای چقدر شبیه مدیسایی! اسمت چیه؟
و بدون اینکه منتظر شه جوابشو بدم شروع کرد به صداکردن : سیما! پریا! سانای! بیاین ببینین دختره چقد شبیه مدیساس
طول نکشید که دورم شلوغ شد با آدمایی که گیر داده بودن که میخواستن بدونن؛ آیا من فامیل مدیسام؟
نمیفهمیدم داشتن راجب چه کوفتی حرف میزدن... من مدیسام اما تا حالا کسی بهم نگفته شبیه مدیسام!
با ورود یه پسره به کلاس ، بچه ها دست از سرم برداشتنو ب اون خیره شدن و من هنگ:پسر؟تو مدرسه دخترونه؟ وات؟
پسره:چخبره؟ کی شبیه منه؟
...
های گایز^^
این رمان و قبلا تو اینستا آپ میکردم اما به خاطر یه سری دلایل ناقص ولش کردم و....
تصمیم گرفتم اینجا کامل آپش کنم :")💕
دوسش داشته باشین لدفا•~•
YOU ARE READING
تاوان بی گناهی
Romanceبسته سیگارو گرفت طرفم یکی برداشتم، از کنار کفشم فندک درآوردم و روشنش کردم فندکو از دستم گرفت و سیگارشو روشن کرد: چشمم روشن تولم فندک جاسازم داره! _: تجربه ثابت کرده همیشه فندک پیشم باشه!اون دفه یادت نیس؟ جر خوردیم رفتیم بالا درخت سیگار بکشیم ، دو...