مدیسا رفت اما من با دهن باز خشک شده بودم و زده بودم به جای خالیش
زمزمه کردم: اینا خلافکارن؟گانگسترن؟قاتلن؟مافیان؟...
آمیتیدا برگشت سمتم: قوه تخیلتو عشقه
خودمو زدم به اون راه و جوری که انگار دنبال چیزی میگردم زل زدم به زمین!
_: پس این کلیدای من کجان؟
برای تاثیر بیشتر خم شدم و زیر ماشینم نگاه کردم
آمیتیدا تک خنده ناباوری زد:تو جیبته!
دستمو کردم تو جیبم
_: عه پیدا شدن چه خوب!
خواستم برم که کلاه هودیمو گرفت
_ ولم کن!من اصلنم حرفاتونو گوش نمیدادم!
اما ول کن نبود که نبود
دیگه داشت اشکم درمیومد : منو نکش! به هیچکس نمیگم مافیاین...
با شنیدن صدای خندش حرفمو ادامه ندادم
برگشتم دیدم رنگش صورتیه مایل به قرمز شده از خنده
هودیم به دستگیره ماشین گیر کرده بود
آمیتیدا کلاهمو از دستگیره جدا کرد: اوکیه
_:مرسی!؟ حالا گمشو کنار رد شم!
آمیتیدا رفت سمت موتورش
منم قصد رفتن کرد که کلاه ایمنی موتورشو گذاشت سرم
سوالی نگاهش کردم که شونه بالا انداخت
آمیتیدا:هم مدرسه ایه مدیسایی هرچی نباشه
و آخر جملش چشمک زد
بهش چشم غره رفتم و فقط چون حس راه رفتن نبود سوار شدم
آمیتیدا: محکم بچسب بهم ن افتی
_: نمی افتم برو
شونه بالا انداخت و حرکت کرد
یکم که گذشت سرمو تکیه دادم بهش داشت خوابم میبرد که زد رو ترمز
آمیتیدا: مدیسا؟
_: هوم؟
آمیتیدا: نیم ساعته دارم کجا میرسونمت؟
گیج نگاش کردم
_: خونه
کوبید به پیشونیش
آمیتیدا: من یادم رفت آدرس بپرسم تو چرا نگفتی؟
_: یادم نبود
باز سرمو تکیه دادم بهش و آدرسو گفتم
_________________________: مرسی رسوندیم
آمیتیدا: خواهش میشه
یه نگاه به دور و ور کرد : زیاد بیرون نرو اینجا یکم. .. یجوریه
_: جوری نیست که
آمیتیدا:کار دستت میدن
چشامو چرخوندم : دوست هم مدرسه ایم که یک ساعته میشناسمش نگرانمه چقدر کلیشه ای
راه افتادم سمت ساختمون و کلید و از کیفم درآوردم
آمیتیدا:مراقب خودت باش
قبل از اینکه بهش بگم گوه خوریش به تو نیومده رفت
درو باز کردم مشغول بالا رفتن از پله ها شدم
و به طبقه 3 وم رسیدم
_: بلاخره
زنگ و زدم و کلمو تکیه دادم به در
_: فکر کنم خونه نیستن
الان باید دستمو میبردم تو جیبم کلید برمیداشتم و درو باز میکردم؟
هوف کشیدم
_: خستمه بیخی
و سعی کردم ایستاده بخوابم
فکر کنم یک ساعتی گذشت که یه خری چشامو از پشت گرفت: حدس بزن کیه
_: بجز تو کی انقدر بی نمک بازی درمیاره ؟ یو آر ریل بیچ، پیس آف شیت صبا!
صبا: انگلیش فحش نده سر دربیارم چی میگی!
_: همینه که هست!
صبا: خبه حالا
با اینکه نمیدیدم مطمعن بودم چش غره میره
صبا : کلیدات یادت رفته یا خاله نادیا انداختت بیرون؟
_: مامان خونه نیست ، امیر مسابقه فوتبال داره، کلیدمم تو جیبمه حوصله ندارم درش بیارم
یکم سکوت شد
و بعد صدای گوش خراش صبا : مدیسااا، این گشاد بازیا چیه درمیاری؟ یعنی چی؟ کلید تو جیبته حوصله نداری درش بیاری؟ پس چه غلطی داشتی میکردی
_: منتظر بودم مامان یا امیر بیان درو باز کنن
خواست بازم دعوام کنه که پریدم وسط حرفش
_: صبااااا ، ترو خدا نرو رو نروم (اعصابم) گمشو کلیدارو درآر ، گمشیم تو بعدم گمشیم ناهار بخوریم بعدم گمشو برو خونتون منم گمشم بخوابم
بی خوابی زده بود به سرم و داشتم چرت پرت میگفتم که با کله رفتم زمین لحظه آخر دستامو ستون بدنم کردم که صورتم نپوکه
صبا داشت هر هر میخندید : بلاخره انتقام سال ها کرم ریزیو ازت گرفتم
درو باز کرده بود ، منم که تکیه داه بودم پخش زمین شده بودم
YOU ARE READING
تاوان بی گناهی
Romanceبسته سیگارو گرفت طرفم یکی برداشتم، از کنار کفشم فندک درآوردم و روشنش کردم فندکو از دستم گرفت و سیگارشو روشن کرد: چشمم روشن تولم فندک جاسازم داره! _: تجربه ثابت کرده همیشه فندک پیشم باشه!اون دفه یادت نیس؟ جر خوردیم رفتیم بالا درخت سیگار بکشیم ، دو...