p2

1.8K 79 0
                                    


دختری که فهمیده بودم اسمش پریاس: این تازه وارده
پسره اومد سمتم
زل زد تو چشمام و سرشو کج کرد؛این که چشاش عسلیه،پوستش سبزس،موهاش قهوه ایه...
سرشو برگردوند سمت پریا و ادامه داد:کجاش شبیه منه دقیقا؟
مونا:استایلش مدی،استایل=)
بلند شدم: ودف؟مدیسا کیه؟
به پسره که رو به روم وایساده بود نگاه کردم : این پسره رو چطوری تو مدرسه دخترونه را دادن؟
پسره پوزخند زد:من دخترم هانی اسمم مدیساس...اینا  هر تامبویی میبیین میگن شبیه منه به خودت نگیر
پس تامبویه!استایلشو میفهمماستایلشو میفهمم منم دوس ندارم لباسای جینگول بپوشم...اما عاشق موهامم حتی فکر کوتاه کردنشونم برام زجر آوره
مدیسا : اسمت چیه؟
_: مدیسا
مدیسا:جالبه
:_چی جالبه؟
مدیسا:اینکه هم اسمیم الان منم حس میکنم شبیهمی
اخم کردم: من خودمم شبیه هیچکی نیسم
زنگ خورد
نهما رفتن کلاس خودشون و هشتما نشستن سر جاهاشون
مدیسا بهم چشمک زد و رفت
چشمامو چرخوندم و زیر لب زمزمه کردم: کوفت!مثل پسر ولیزاد بود ، به عشق در نگاه اول اعتقاد نداشتماما مطمعنم این حسی که به این دختره دارم نفرت در نگاه اوله!
معلم اومد و پروسه  ی خسته کننده ی"معرفی شاگرد تازه" وارد شروع شد
...
یه لنگه جوراب تو دستم، شکلات نصفه نیمه تو دهنم، بدو بدو از پله ها پایین میرفتم و همزمان کفش و جورابمو میپوشیدم .
خوشبختانه تا پایین برسم حاضر شده بودم،  دیر شده بود، بدو راه افتادم سمت مدرسه داشتم از خیابون رد میشدم که با بوق ممتد ماشینی به خودم اومدم و کشیدم عقب چون منگ خواب بودم نگاه نکردم که ماشین میاد یا نه، دور و ورم و نگاه کردم این که راه مدرسه قبلیمه!  داد زدم: وات د فاااک!
تغیر مسیر دادم
پاسبان: خانوم تشریف آوردن! دیگه ما هم داشتیم می رفتیم
پوکر نگاش کردم: چیه؟برگردم یعنی؟
پاسبان با چشمای نلبکی طور نگام میکرد: کلا اینجوریی ؟
_: خانوم،میشه وقت منو نگیرین؟  به حد کافی دیر رسیدم ، نمیخوام از درس عقب بمونم!
پاسبان : چقدر شبیه مدیسایی تو دختر!
دیگه داشت اشکم درمیومد چرا از این بحث نمیکشیدن بیرون؟
یه خانوم از کلاس 8عم اومد بیرون و یه نگاه به من و یه نگاه به پاسبان کرد و از پاسبان پرسید: ایشون دانش آموز جدیده؟
_: بله من دانش آموز جدیدم شکر خدا خودمم زبون دارم
خانوم: چقدر شبیه مدیسایی
خدا منو گاو کن ! مطمعنم وقتی مردم بجا اینکه بگن عجب آدم خوب و فهمیده ای بود ، مردم میگن؛ این دختره عجیب شبیه مدیسا بود!
خانومه: بیا تو دیگه
رفتم تو کلاس و نشستم سرجام طی مذاکره ای که با خانومه داشتیم فهمیدم معلم ریاضیه، چه جالب میدونستم این حجم از نفرت بی دلیل از کسی منعکس نمیشه!
زنگ که خورد دخترا عین یاقیا پریدن بیرون
شونه بالا انداختم و رفتم سمت تراس درش باز میشد اما نرده داشت و نمیشد رفت بیرون،  یه طبقه بود و پله میخورد به حیاط
خب مگه مرض دارین نرده میزنین؟ از اینور که راحت تر میشه رفت
حیاطو نگاه میکردم؛ بارون میبارید بود و چاله های پر آب درست میکرد به کفشام نگاه کردم زمزمه کردم: بازم باید کل راهو جوراب خیس با خودم اینور اونور بکشم...
با فکر کردن راجبش صورتم درهم شد و نفسمو با آه بیرون دادم
دوباره به حیاط نگاه کردم مدیسا آب چاله هارو با پاش میپاشید رو این و اون و اونام چند نفره بهش آب میپاشیدن
یاد مدرسه قبلیم افتادم من صبا، سپیده ، نازلی... چقدر اذیتشون میکردم و کرم میرختم
تو فکر بودم که حس کردم صورتم خیس شد چشام که بخاطر فشار آب بسته شده بودو باز کردم و به مجرم نگاه کردم مدیسا بود با بطری آب تو دستش و نیش باز داشت نگام میکرد.

تاوان بی گناهیWhere stories live. Discover now