خندهات قشنگِ عزیز من.
دوست داشتنی و خیلی نرم به قلبم میشینه.
اما لطفا واقعا بخند!
کشش لبات وقتی برای پنهون کردن بغضت باشه به چه دردی میخوره؟
وقتی مثل تیغ قلبم رو خش میاندازه و میسوزونتش چیکار کنم؟
بیرحمی نکن و نخند پس. حداقلش من خیالم راحت میشه که بغض وجودت رو از درون نمیخوره و ذهنت درد نمیگیره..
گریه کن اما وقتی که من کنارتم، که بتونم بغلت کنم و با پشت دست گونهی خیست رو پاک کنم.
و تو بکهیون، لطفا هیچ وقت گریه نکن.
چون نمیذارن کنارت باشم.
بیرحمتر از بغض تو، آدمای اطرافمونن مگه نه؟
ایکاش عشق خودش مینشَست و براشون توضیح میداد چه حسیه.
خودش توجیحشون میکرد چقدر عمیق و قشنگه!
که بگه اگر جلوش رو بگیرن دردش میگیره و قلب ما رو اذیت میکنه.
لطفا یکی بهشون توضیح بده که عشق انتخابی نیست، و بعد از اومدنش دلبخواهی نمیره...
و عشق کمکم نگاه قهوهای رنگت رو خیس میکنه بکهیون...
و این منم که با صدای غمگین گیتارم پشت دیوارا گریه میکنم تا نبینی.
چه تلخ
مگه نه بیون بکهیون؟
***-" بیون بکهیون، کارای ضبط آلبوم و عکس برداری فوتوشاتهات همشون رو تو چین انجام میدیم. وسایل ضروریت رو تا فردا شب آماده میکنی و با پرواز ساعت سه میری چین. چانیول تمام تمرکزت رو باید بذاری رو درامای صوتیت، چون خیلی برای کمپانی مهمه. تو هم از فردا مشغول کارای ضبط و تنظیم میشی. در نبود تو،
اوه سهون رو بخش سولوی آلبوم سچان کار میکنه و بقیهی پسرا، یه سینگل ترک ژاپنی داریم. "
زن با صدای خشکی جملات رو پشت هم ردیف میکرد و اهمیتی به چهرههای مات شدهی پسرا نمیداد.
-" اول این که تا جایی که من میدونم لوکیشن
ام وی بکهیون تو سئول بود! چه نیازیِ برای عکس برداری و ضبط بره چین؟ "
جونمیون با اخم گفت و از جاش بلند شد.
زن ابروی نامحسوسی بالا انداخت و کمرش رو صافتر کرد. پایین کت مشکی رنگش رو گرفت و کشید تا خوب تو تنش وایسته.
-" لیدر کیم من فقط یه مشاورم و هر چیزی که بهم گفته شده رو اعلام کردم. من صحبتهاتون رو به رئیس منتقل میکنم. یا میتونین خودتون ببینینشون."
بدون حرف دیگهای اتاق رو ترک کرد و تا چند ثانیه صدای کوبیدن پاشنههای تیز کفشش تو راهرو پیچید.
...فلش بک_روز آخر تور اکسپلوریشن_سئول
-" من واقعا خوشحالم که اِریها توی زندگیم هستن من... "
پسر ریزجثه نتونست بغضش رو کنترل کنه و صداش لرزید. میکروفون قرمز رنگ رو از جلوی دهنش فاصله داد و پشتش رو به طرفدارا کرد. صدای جیغ و گریه سالن رو پر کرده بود.
-" من از وجود اعضای اکسو تو زندگیم خیلی حس خوبی دارم. اونا دوستای عالی ای هس.. "
و بغضش پرصدا ترکید. خجالت زده دستشو روی صورتش گذاشت و هق زد.
سهون با حیرت صداش زد.
-" هیونگ "
جونگین با چشمهای خیس سمتش رفت و بغلش کرد. از پشت شونهی پهن پسر پوست شکلاتی چانیول رو دید.
-" برو پیشش! "
چن با حرص گفت و کمر قوی چان رو فشرد. برگشت و نگاهی به سوهو انداخت.
و با دیدن لبخند تلخش قدمهاش رو سمت پسر گریون کشوند.
جونگین کنار کشید. زانوهای بک سست شد و نشست.
میکروفون کنار لبش رو کنار زد تا صدای گریهاش تو سالن پخش نشه.
بدن قوی پسر قدبلند از پشت بهش چسبید. دستش رو بالا برد و سرش رو بغل گرفت.
-" نکن یول. "
بکهیون نالید.
چانیول با چشمهای سرخ پلکی زد و سرش رو محکم تر بغل کرد.
لبهاش رو به گوش پسرک گریون رسوند.
-" گور بابای همشون. گریه نکن فرشته کوچولو الان قلبم وایمیسته! برام مهم نیست توبیخمون میکنن یا هر کوفت دیگه. تا وقتی اینجوری میلرزی فقط میخوام بغلت کنم. حتی جلوی چشم خودشون. "
پایان فلش بک
این یه جدایی اجباری بود.
DU LIEST GERADE
But i'm only human [ Complated ]
Fanfiction" داستان زندگی واقعیِ پارک چانیول و بیون بکهیون دو عضو اکسو که عشق بینشون به چشم بقیه اشتباهه و اونا مجبورن از هم فاصله بگیرن، نگاهشون رو از هم بدزدن و مژههای خیسشون رو پنهان کنن. اما احساس بینشون هر چقدر اشتباه... اونا دوستش دارن. و دوست داشتن هم...