***
" کیم جونگده، عضو اکسو دقایقی پیش از طریق تنها صفحهی مجازی معتبرش اعلام کرد که ازدواج میکنه و بچهدار میشه. کمپانی اسام این خبر رو تائید کرده. بیاین به جونگده و خانوادهی کوچیکش عشق بدیم و حمایتشون کنیم. "تیتر این خبر به سرعت توی تمام شبکههای مجازی برجسته شد و نظرات مختلف به چشم اومدن.
تمام پسرا اماگوشیهاشون رو خاموش کرده بودن و توی خوابگاه دور هم جمع شده بودن.
-" کمپانی چی میگفت؟ "
جونمیون پرسید و به جونگده نگاه کرد. وقتی فقط خودش و چن و رئیس کمپانی تو اتاق موندن و چن گفته بود می.خواد این خبر رو زودتر به طرفدارها بگه، اون مرد از جونمیون خواست بره بیرون تا با جونگده خصوصی صحبت کنه.
پسر کوچیکتر لبخند غمگینی زد.
-" گفت اگر کمپانی ضرر بکنه یا اکسو ضربه بخوره، باید برای تمامشون خودم جوابگو باشم و جبران کنم. "
پسر عینکی با حرص و خشم چشماشو درشت کرد و پوزخند صداداری زد.
-" احمقهای پول پرست! "
-" نه کمپانی نه اکسو، هیچ کدوم آسیبی نمیبینن هیونگ. تو بهترین کار رو کردی. این که با وجود نظر مخالف کمپانی بازم زودتر به طرفدارها همه چیز رو گفتی درستترین کار بود. ما حمایتت میکنیم و مطمئنم طرفدارها هم همینطورن. "
چانیول با لبخند گفت و ضربهای به کمر چن زد.
-" امشب رو که یادتون نرفته؟ "
پسر کوچیکتر جمع با لبخند عجیبی گفت و ابرویی بالا انداخت.
-" خطرناکه! "
سوهو با اخم غلیظی مثل همیشه هشدار داد.
-" درسته خطرناکه! اما من ترسوام یا شما؟ یا حتی اونا؟ هیچ کدوم هیونگ. بیاین مثل تمام روزهای قبل امشب هم انجامش بدیم. "...
وَن مشکی رنگ پشت سر ماشین چانیول متوقف شد. بکهیون و چانیول از ماشین شخصی پیاده شدن و بقیه پسرها هم یکییکی اومدن بیرون.
بکهیون لبهی کلاه کپ مشکیش رو جلوتر کشید و نفس عمیقی کشید.
-" چقدر تاریک! "
خیابونی که توش توقف کرده بودن در واقع هیچ چراغ یا تابلویی برای روشنایی نداشت.
جونگین که روندن اون ماشین بزرگ و مشکی رنگ رو به عهده گرفته بود، به کاپوت تکیه داد و سوییچ رو تو انگشتش چرخوند.
سوت صداداری زد.
-" بنظرم این دفعه هم ما زودتر رسیدیم. ایول شرطو بردیم! "
کیونگسو تابی به چشماش داد و یک قدم به ساختمون جلشون نزدیک شد.
در فلزی نیمه باز بود و هیچ قفلی روش نداشت.
در رو کمی هل داد و صدای گیژ تیزش تو سکوت جیغ کشید.
بکهیون ناخواسته به بازوی چانیول چنگ زد و کمی بهش نزدیک شد.
-" چیزی نیست. "
مرد قدبلند با لبخند زمزمه کرد و دست بکهیون رو تو دستش گرفت و انگشتهاشون رو تو هم قفل کرد.
-" هر بار مخوفتر و ترسناکتر از دفعهی قبل میشه! "
چانیول خندهی ریزی زد و سرشو کمی پایین برد. لبش به گوش بکهیون چسبید.
-" بکهیونی ترسیده؟ "
پسر ریزجثه که لجش گرفته بود، به شتاب عقب کشید و یک قدم جلو رفت. اخم بانمکی کرد و دستاشو تو جیب شلوار جین پارهاش فرو برد.
-" چرا باید بترسم؟ این کار هر سالمونه بهرحال."
و بدون این که وایسته و دوباره به لبخند شیطنتآمیز دوست پسرش نگاه کنه پشت سر کیونگسو داخل رفت.
سهون نور چراغ قوهاش رو انداخت و مسیر تاریک راه پله رو روشن کرد.
یه راه پلهی مارپیچی با تعداد زیادی پله!
خونهی قدیمی تو سکوت فرو رفته بود و هر قدمی که پسرا روی پارکتهای چوبی بر میداشتن صدای جیرجیر آرومی بلند میشد.
-" باور کنین سال دیگه این مسخره بازی رو انجام نمیدم!! "
سوهو با حرص پچپچ کرد و گوشهی کت چرمش رو کشید.
جونگده خندهی کوتاهی کرد و ضربهای به شونهی پسر بزرگتر زد.
پلهها رو پشت سر گذاشتن. سهون نور رو دور تا دور طبقهی بالا چرخوند.
هیچ چیز خاصی به چشم نمیاومد.
تنها دوازده تا بالشت کوچیک که روی زمین گرد دور هم چیده شده بودن.
لامپی که از سقف آویزون و شکسته بود و پنجرههای بزرگ و سرتاسری باز بودن و نور کم جون مهتاب داخل رو کمی روشن میکرد.
-" ساعت دقیقاً 00:00 شبه! و بازم دیر کردن. "
شیومین در حالی که دستی به موهای کوتاهش میکشید با خنده گفت و وسط سالن رفت. برای سه روز مرخصی گرفته بود تا پسرا رو ببینه. و حالا همشون دور هم جمع شده بودن.

KAMU SEDANG MEMBACA
But i'm only human [ Complated ]
Fiksi Penggemar" داستان زندگی واقعیِ پارک چانیول و بیون بکهیون دو عضو اکسو که عشق بینشون به چشم بقیه اشتباهه و اونا مجبورن از هم فاصله بگیرن، نگاهشون رو از هم بدزدن و مژههای خیسشون رو پنهان کنن. اما احساس بینشون هر چقدر اشتباه... اونا دوستش دارن. و دوست داشتن هم...