زین به این فکر کرد که چه دلیلی جز لیام باعث میشد بخواد به تماسهاش اهمیت بده؟ زین هر روز پیغام گیرش رو چک میکرد تا شاید پیغامی از طرف لیام به دستش برسه، تا شاید حداقل صداش رو بشنوه. زین دلخور بود از لیامی که این روزها حاضر بود حتی از خودش فیلم بگیره و تو پیجش قرار بده اما به اون حتی یه زنگ هم نزنه. و حالا داشت به این فکر میکرد که خودش اینکار رو کرده بود؟ خودش تو تموم این مدت خودخوری به کسی که با تمام وجودش دوستش داد حتی پیامی رسونده بود؟
زین از خودش بابت تمام بد رفتاریهایی که با دوستانش کرده بود متنفر بود، او میدانست که اینهمه پیگیری حتی از طرف نوازندههای گروه دلیلی جز لیام نداشتند. و حالا پشیمان بود از تمام این دوری ها و کناره گیریها...- لو، زی، شماها کجایید؟
- هری کفشاتو در نیار، ما تو دستشوییم زین خونه رو به فاک داده.
- هولی شت مالک، چه فاکی به خونه ات زدی؟
هری با نگرانی وارد دستشویی شد و لویی رو مشغول پانسمان زخمهای کوچیک و بزرگ روی پاهای زین دید، زین با دیدن چهرهی گیج هری از ته دل لبخند زد. به این فکر کرد که اخرین بار کی از ته دل لبخند زده بود؟ شاید زمانهایی که ویدیوهای خودش و لیام رو دیده بود. زین فکر کرد که چقدر هری بزرگ شده! چقدر تغییر کرده! زین احساس میکرد با دیدن هری بیشتر دلتنگش شده بود. کمی بعد هری به خودش اومد و به سرعت به سمت زین رفت و با دقت صورت پسر چشم عسلی رو به رویش را برانداز کرد.
- هری: با خودت چیکار کردی زین؟
- زین: چیزی نیست هری، من خوبم.
- لویی: شات د فاک اپ زین، ریدی تو پاهات.
- هری: چقدر لاغر شدی دوود، رنگتم پریده، از صبح چیزی خوردی؟
زین کمی فکر کرد، جز شامپاین و کمی هم بیکن اول صبح چیز دیگری به یادش نیامد. لویی چشم غرهای به زین رفت و رو به هری گفت:
- تو این فاکرو نمیشناسی؟ عمرا اگه چیزی غیر از اون شامپاین فاکی خورده باشه.
زین سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد. هری که از اتفاقات افتاده کلافه شده بود تصمیم گرفته بود لو و زین را تنها بگذارد تا هم آنها صحبتی با هم داشته باشند و هم بتواند خانه را کمی مرتب کند و غذایی برای خودشان درست کند.
زین احساس خستگی میکرد، خسته از همهی اتفاقات این چند وقت، خسته از سکوت و حرفهای نزده، از غاری که برای خودش ساخته بود. زین به این فکر کرد که چند وقت بود سری به خود واقعیش نزده بود؟ لو وقتی کارش رو تموم کرد به زین کمک کرد تا به سمت اتاقش برود و او را روی تخت دراز کرد و پتو به رویش انداخت. زین که فرصت را غنیمت شمرده بود از رفیق چند سالهاش پرسید:- حال لیام چطوره؟
هاله ای از غم صورت لو را پوشاند. او دلش نمیخواست بعد از اینهمه وقت با زین در رابطه با لیام حرف بزند، او قصد داشت زین را متقاعد به زندگی کردن بکند. هرچند دیر بود برای این اتفاق اما لو خوب میدانست که همه چیز درست می شود اگر فقط زین کمی صبوری کند.
- ظاهرا حالش خوبه، از خودش پستای مختلف تو اینستا میذاره، کارایی که تو قرنطینه میکنه رو برا همه بازگو میکنه. اما خب هری که تو این مدت همیشه کنارش بوده میگه که لیام بازیگر خیلی خوبیه.
زین آه پر از دردی میکشد، او باعث و بانی هم ی این اتفاقات بود. او باعث شده بود که همه چیز اینگونه پیش برود، سکوت کرده بود تا مبادا وادار به دروغ گفتن شود اما حالا احساس می کرد این سکوت از صدها هزار بار دروغ گفتن برایش بدتر بود.
- کار از کار گذشته لو، من دیگه نمیتونم کاری کنم. خیلی برای جبران دیره.
- فاکر لعنتی تو همین الانم میتونی بری و همه چیزو درست کنی؟
- چجوری اینکار رو بکنم؟ همه دارن از من و دختری حرف میزنن که من حتی دلم نمیخواست هیچوقت از نزدیک ببینمش. چجوری تونستن باور کنن که من پدر اون بچم؟
- اون مادرفاکرا به واقعیتهای تو توجهی ندارن، اونا فقط میخوان به منافع خودشون برسن و هیچی براشون مهم نیست. تو باید یه فاکی برا زندگیت انجام بدی.
- تو که خودت جای من بودی بیناموس، تو تونستی کاری کنی؟
- نه من نتونستم، چون ترسیدم. من فاکی ترسیدم که هری رو از دست بدم زین، ولی ما ازدواج کردیم بعدش و با وجود همه چیز پیوند بین ما عشقمون رو تکمیل کرد، من از هری دست نکشیدم زین با اینکه اون قرارداد لعنتی به من اجازهی هیچ کاری رو نمیداد اما از هری دور نشدم، دقیقا کاری که تو باید بکنی احمق، لیام به تو نیاز داره.
- فعلا که با پسرش و شریل بیچ و اون مایای مادرفاکر خوشه
- فاک زین اون مجبورهه!!!
STAI LEGGENDO
This Town Z.M L.S N.H
Fanfiction_ تو این شهر دخترها و پسرهای زیادی هستن، کسایی که فقط کافیه یک نگاه بهشون بندازی تا برات بمیرن، فقط کافیه که چیزی بخوای تا برات فراهم کنن و میون این همه آدم... تو منه مریض رو انتخاب کردی. _ تو تموم این شهر بین این همه آدم کافیه فقط یه نفر نگاه چپ به...