ممنون از حمایت پارت قبل،
پارت بعد اگه وتا و کامنتا خوب باشن آپ میشه،
و وت خوب یعنی ۴۰ و کامنت خوب یعنی ۶۰(بالاتر گفتم که نرسه که نزارم:)
یه پارت فان و جذاب، خوش بگذره.
.
.
.بعد از نیم ساعت کشیک دادن و زیر نظر گرفتن اتاقک کوچولو، نهایتا فکر کرد زمان مناست رسیده و روی پنجه هاش قدم برداشت، کلاه هودیشو جلوتر کشید و دوباره راه پله ها و در ورودی رو چک کرد، تقریبا چیزی به موفقیت باورنکردنیش نمونده بود که بازهم مثل همیشه امیدهاش به اینکه اینبار تونسته از پسش بربیاد به خاکستر تبدیل شد
"مین یونگی؟ "
یونگی لعنتی به شانسش فرستاد، دستاشو به شکل تسلیم شدن بالا گرفت، روی پاشنه پاش چرخید و لبخند احمقانه ای تحویل مرد سرایدرا میانسال داد.
"غول بزرگ مهربون من؟ "
شیوون چشم هاشو چرخوند و یونگی رو مثل پر از کلاه هودیش گرفت و از اتاقکش بیرون کشید بعد مثل مدیرا پشت کانترش نشست. به ساندویچ مرغش گاز گنده ای زد و طلبکارانه به پسر جوون چشم دوخت.
"امروز چطورایی رفیق؟ جیمبو کجاست؟ اونو که دیگه نخوردی؟ "
یونگی با تعجب ساختگی، پاهاشو بلند کرد و پوشال های قفسه خالی خوکچه هندی رو زیر و رو کرد، شیوون قفس رو از زیر دستش کشید و همونطور که بهش خیره شده بود گاز محکم دیگه ای به ساندویچش زد.
"میدونی که اینجا به چیزی نمیرسی مین یونگی، برو پی کارت"
"من؟ دنبال چی باید باشم آخه؟.. اومدم حال خودتو بپرسم لوسیفر پیر چشم بادومی.. دلم. برات تنگ شده بود و.. "(لوسیفر: گربه ننه سیندرلا)
یونگی همونطور که با حرف زدنش مرد رو سرگرم میکرد نامحسوس دستشو به موس کامپیوتر پشت میز نزدیک میکرد اما این کلکشم با کشیده شدن سیم موس از کیس کامپیوتر توسط شیوون خنثی شد. یونگی پوزخند احمقانه ای زد تا گرخیدگیشو پنهان کنه و موس آویزون از دست چاق مرد رو ازش گرفت
"آه رفیق.. دوباره مچمو گرفتی..رو مال خودم شیرموز ریخت.. کارم خیلی گیر بود.. "
"تو که هیچوقت شیرموز نمیخوری"
یونگی چشم هاشو چرخوند و سیم موس رو دورش پیچوند و گفت
"دیگه این روزا آدما برا لاغری و این رژیما هرکاری میکنن..جیز.. افتضاحه..چجوری بعضیا میتونن با اون همه چربی آویزون از بدنشون زندگ-"
یونگی وقتی از نگاه ناجور مرد فهمید داره چه گندی میزنه، سریع خودشو جمع و جور کرد و حرفشو پیچوند
YOU ARE READING
Tʜᴇ Rᴏᴏꜰ ∥ ʏᴏᴏɴᴍɪɴ 🦋
Fanfiction"تهش چی میشه؟" "تهشو تو مینویسی." "اگر اون چیزی بشه که نباید؟" "هرچی شد، فقط مسئولیتش رو بپذیر." یونگی آهی کشید و دستاشو رو صورتش گذاشت: "خیلی احمقم، مگه نه؟" گوروم سیمای گیتار سیاهرنگش که با استیکرای عجیب و غریب تزئین شده بود رو با نوک انگشتای زخم...