≣ چرا ‌≣

4.1K 575 176
                                    

"آره خوب شد،نه یه کم راست.. یه کم دیگه، جلوتر... اهان.. همونجا، حالا خودتو بکش"

پسر غریبه بعد از اینکه جیمین ‌چند قدم دورتر رفت و نهایتا بعد از کلی چپ و راست شدن تو مکان مناسب ایستاد، گفت.هرقدم که به جلو برمیداشت، سایه تاریکی که مثل پرده تیره ای روش رو پوشونده بود، محو میشود و چهره اش نمایان تر میشد.

سوییشرت و شلوار ورزشی سیاهی تنش بود درست همرنگ با موهاش. بدون اینکه سرشو سمت جیمین بچرخونه، دست هاشو روی لبه پشت بوم  تکیه کرد و فندک رو زیر فیلتر سیگار جدیدی که از پاکتش بیرون کشیده بود گرفت. با دقت به پنجره روبه رویی خیره شد.

جیمین انتظار هرچیزی رو داشت، جز یه مزاحم احمق که به خاطر اینکه بتونه رابطه شخصی دونفرو ببینه، هی جا به جاش کنه و بهش بگه کجا بایسته، یه جورایی انگار داشت به مسخره میگرفتش، اون آدمهای بیرون فکر میکنن همه چیزو میدونن و خیلی بامزن، اما در اصل اونا فقط احمقن، آخرین چیزی که بهش اهمیت میداد چرت و پرت های یه غریبه منحرف بود،  اون امشب تمومش میکرد. خیلی وقت بود تصمیمشو گرفته بود و هیچ چیز نمیتونست جلوشو بگیره.

یه قدم جلوتر رفت، برای آخرین بار ساختمون های شهر و آدم های توشون، خیابون ها، مغازه ها و تمام خاطرات تلخشو از نظر گذروند، اون به اینجا تعلق نداشت، به این همه شکوه و زیبایی، به این همه شلوغی و دغدغه، دلش برای شهر خودش تنگ شده بود،جایی که همه چیز رنگی و واقعی تر بود،  دلیل اومدنش به سئول حالا دلیل تنهاییش بود، همون کسی که به خاطرش از همه چیز زد، هرچیز که عاشقش بود،  و حالا به خاطر همون کس از زندگیش میزنه، میمیره، میره به جهنم و زندگی ادامه خواهد داشت، دنیا از وجودش پاک میشه، هیچ کس یادش نمیمونه کی بوده، از چیا متنفر و عاشق چیا بوده، زمین میچرخه و ادامه خواهد داشت فرقش اینه که بهتر و مفیدتر ادامه خواهد داشت، یک نفس کش و مصرف کننده، یک خطر کمتر. به هردلیل هرجور حساب کنی، با نبودنش قطعا  دنیا جای بهتری میشد.

اشک های چشمش به ته رسیده بود، ذهنش حالا اقیانوسی از خشکی بود، گرم و خشک، خطرناک، آرام، خالی.

نگاه مزاحم پسر کناری نمیزاشت فکرشو متمرکز کنه و آخرین خاطره هاش رو به درستی تصور کنه. خسته تر از اونی بود که سرش داد بکشه و باهاش دست به یقه شه، نه میتونست و نه میخواست. قرار نبود کسی شب آخرشو خراب کنه.

آروم سرشو سمتش چرخوند. درست همونطور که فکر میکرد پسر غریبه همونطور که سیگار بین انگشت هاشو دود میکرد بهش خیره شده بود.

"نکنه دو تا کبوترم دارن رو سر من جفت گیری میکنن؟ "

"نوچ،پسره بالاخره خایه کرد و دسته گلو به آب داد، اون بیشتر شبیه تبلیغ کاندوم های تخمی تلوزیون بود،فیلم اصلی تازه الان داره شروع میشه، تماشا کردن رو خیلی دوست دارم، الانم ساعت پخش فیلم مورد علاقمه، همین،حالا هم وقتو تلف نکن و بمیر لطفا"

Tʜᴇ Rᴏᴏꜰ ∥ ʏᴏᴏɴᴍɪɴ 🦋Where stories live. Discover now