لارن درحالی که دستشو تو موهاش میبرد با عصبانیت داد زد _ حق نداری منو همینجوری اخراج کنی
جاشوا نیشخند زد و پاکت پولو روی میز جلوی لارن انداخت .
+ اگه علاقه داری با پول بری فکر کنم وقت رفتنت باشهاوضاع زندگی لارن همیشه افتضاح بود .
زندگی کردن تو کانتری ساید نیویورک اونقدرهم که بنظر میومد کم خرج نبود و بنظر نمیومد لارن بتونه برای مدت زیادی یجا کار کنه ._ باشه
پاکتو با عصبانیت از رو میز برداشت و سمت ایستگاه اتوبوس رفت . لارن اتکینز ۲۲ ساله تاحالا از سه تا کافی شاپ فقط توی سه ماه اخیر اخراج شده بود . وقتی اتوبوس تو ایستگاه توقف کرد بنظر نمیرسید لارن علاقه ای به سوار شدن داشته باشه . به بستنی فروشی صورتی مسخره ی روبروی ایستگاه نگاه کرد . تو این سرما هیچ احمقی پیدا نمیشد که بستنی بخوره ولی باز کلی احمق پیدا میشدن ! داخل بستنی فروشی تقریبا پر بود ولی چیزی که توجه لارنو جلب کرد و باعث ازجا بلند شدنش شد اگهی درخواست پرسنلی که روی در شیشه ای زده شده بود ، بود .الان که فکر میکرد بستنی فروشی اونقدرا هم بد بنظر نمیرسید .
+ سلام روزتون خوش ، با چه طعمی بدم ؟
لارن به دختر پشت میز نگاه کرد _ من درحقیقت برای اگهی اومدم
و به اگهی ای که روی در چسبیده شده بود اشاره کرد .
+اوه ، کسی فرستادتت ؟
لارن چشماشو کوچک کرد و با تعجب به دختر پشت پیشخوان که با چشم های مشکی براقش نگاهش میکرد ، خیره شد . جدیدا برای کار تو بستتی فروشی هم کسی باید ادمو معرفی کنه؟ لارن از خودش پرسید ._ اومم نه ؟
دختر چشم مشکی بخش نگاه کرد + متاسفم کسیو نمیخوایم
_ اگهیتون که چیز دیگه ای نشون میده
دختر با نگاهش به در اشاره کرد
_ کامان من واقعا به این شغل نیاز دارم
با ناامیدی سمت دررفت
+ بلدی میز جمع کنی ؟***
صدای پاشنه های رجینا تو سالن خالی میپیچید . بلک واچز مافیای سوئدی تقریبا برای ده ماه گذشته زیر نظر اف بی ای بود ، اخرین ماموریت هفته ی پیش بود تا رجینا متوجه حضور هکرای حرفه ای تو فایلای حفاظت شدشون از بلک واچز شد .
اسلحشو پشت شلوارش گذاشت و از رو جنازه ها رد شد . مایک هارپر ، خاویار اسمیت و ادوارد وایت قطعا کسایی نبودن که دلت بخواد باهاشون تو یه کوچه ی تنها باشی . پنج ساعت بعد فرستاده شدن ادرس هکرا برای رجینا ، رجینا رو پاهاش نشسته بود و به صورت مایک نگاه میکرد . این دوازدهمین مافیایی بود که تو سال گذشته سرنگون کرده بود . بعضیا میگن رجینا نقش بسزایی داشته و بدون اون نمیتونستن . رجینا خودش اینجوری فکر نمیکرد . بنظرش کار تیمی مهم بود ...
رجینا سوار ماشینش شد و سمت بستنی فروشی حرکت کرد . پنج سال پیش وقتی میس میلز پیشنهاد یه پوشش مخفی برای مامور مخفیای اف بی ایو داد کسی فکر نمیکرد پوشش یه بستنی فروشی بشه ولی خب همچی ممکنه !
تو راه برگشت رجینا یاد دختری که دیروز استخدام کرده بود افتاد . لورن ؟ یا شایدم لارا ؟
بنظر ادم با پتانسالی میومد و رحینا به یه مظلوم و نرمال واسه ماموریت جدیدش نیاز داشت .
با انگشتاش روی فرمون ضرب گرفت و سرشو به صندلی چسبوند .
ینی قبول میکرد؟یک هفته بعد
د.ا.د لارنماشین با صدای جیغ لاستیکا جوری نگه میداره که اگه کمربندی وجود نداشت با صورت میرفتم تو شیشه
"میتونی اروم ترم بری "با غرغر گفتم و سعی در باز کردن کمربندم داشتم که رجینا با قیافه پوکر نگاهم کرد
“دلم میخواد خفت کنم “
گفت و کمربندشو باز کرد و قبل از پیاده شدن برگشت سمتم و انگشت اشارشو اورد بالا
“ اونجا انقد غر نزن “
با همون انگشت کمربندی که نیم ساعت درحال تلاش برای باز کردنش بودمو تو یه حرکت باز کرد و حالا این من بودم که با تعجب بهش نگاه میکردم. از ماشین پیاده شدم و پلیورمو صاف کردم و به برفی که میومد خیره شدم. نفس عمیقی کشیدم و با پشت دست چپم درو باز کردم که بوی خوشایند قهوه تازه سرمو پر کرد و با لبخند همراه رجینا سمت پیشخوان رفتم و بعد از صحبت های رجینا با خانم خوش برخوردی که پشت پیشخوان نشسته بود منو به سمت اشپزخونه کوچیک اون پشت برد و مشغول معرفی کردنم شد و بعد از معرفی با چشم اشاره کوتاهی بهم کرد که بیرون منتظرمه. سرمو تکون میدم و دنبالش میرم. نگاهش اشفتهست و مدام اطرافش رو میپاد ولی سعی میکنه جلوه نده
“من هر روز به اینجا سر میزنم مواظب باش کار اشتباهی انجام ندی که باعث دردسر شه “
گفت و برگشت و پشت سرشو نگاه کرد و گوشیش که زنگ میخوردو از جیب کت دامن مشکی کوتاهش در اورد و چند لحظه با لب های سفید به صفحه تیره گوشی خیره شد و پلک زد و از فکر بیرون اومد. کلاهشو صاف کرد و برگشت و قبل از جواب دادن تلفنش در ماشینو باز کرد
“به امید دیدار لارن اتکینز “
______
های گایز
میدونم میدونم من دوتا فف تو دست نوشتن دارم و باز دارم یکی جدید اپ میکنم ... ولی خب داستان داره
منو یکی از بهترین دوستام این فف رو باهم مینویسیم و ایدشم خیلی یهویی به ذهن دوستم رسیده بود
RRRRosalieاگه این داستانو میخونید حتما پیجشو فالو کنید .
لاو یو گایزLove , daylight
YOU ARE READING
Beating you at your own game
Fanfiction" من بلاخره یکیو پیدا کردم که منو برای خودم دوست داره ... و من حتی خودم نیستم " رجینا چشماشو بست و گذاشت اشکش روی گونش بلغزه . زین اون واقعی رو نمیشناخت . نه زین دختری که مامور درجه یک اف بی ایه و برای متلاشی کردن مافیاشون تو پوشش مخفیه رو نمیشناخت