سلام به همگی
من ابولم ( عاره یه جوریه ولی از وقتی یادمه همه همینجوری صدام میکردن )
و ۱۵ سالمه 😬
فک کردم خوب باشه قبلش یه چیزی بگم
نمی دونم یه چیزی شبیه توضیح یا همچین کوفتیمن هیچ وقت حسی رو که دارم به زبون نیوردم
به جاش نوشتم
پیش اومده براتون نصفه شب از خواب پاشین و شدیدا حس کنین میخواین برا یه نفر حزف بزنید
یا یه چیزی داره رو دلتون سنگینی میکنه ؟بعضیا کسایی رو دارن که مهم نیست کی و کجا و چطور ولی میتونن برن براشون از دلشون بگن
ولی بعضیام هستن که ندارن همچین ادمایی رو
پس سعی میکنن برا خودشون راه حل جایگزین پیدا کننمنم نوت گوشیم رو باز میکنم و ذهنمو خالی میکنم
(میدونم زیاد زر زدم ولی میخوام یکم دیگم زر بزنم)
این بوک قراره از نوت های نصف شبی من و یه سری شعر و متنی که دوس دارم تشکیل بشه
بعضیاشون ادبی ان
و بعضی هم ناصن نمی دونم کسی قراره این بوک رو بخونه یا ن
اهمیت خاصی هم ندارهدوست دارم کامنت هاتون رو بخونم و ایرادام رو بدونم
....حالا بعد این صحبت احساسی یه سوال دارم
چرا پشه های اتاقم نمیرن ؟ 😐 :////
مگه سرد نشد ؟
مگه سرد میشه نمی رن ؟
اصن چرا موقعی ک گرم بود نبودن ؟ 😐😐://///چشووونههههههههه؟؟؟؟
چرا جا نیششون میسوزههههههه ؟ 😐😑😑😑😑:||||||||
YOU ARE READING
midnight notes
Randomیه شبایی میزنه به سرم یه سری چیزا مینویسم یه جور تخلیه احساسات چیزایی رو که به زبون نمی یارم