امشب از اون شباس که یه بغض تو گلومه ک ول نمی کنه
یه خواهشی دارم از هر کی که اینو میخونه
هیچ کس یه نفر رو به خاطر گریه کردن سرزنش نکنید
نگید لوسه
نگید مرد که گریه نمی کنه
نگید ضعیف نباش
چون بعد یه مدت یادش میره چجوری گریه کنههمچی میشه بغض تو گلوش
راه نفسشو میگیره
و هیچ راهی برای تخلیه خودش پیدا نمی کنهمن یادم رفته چجوری باید گریه کنم
چون بابام گریه براش عین توهین بود
تا وقتی گریه میکردم نگاهمم نمی کرد
حتی اگه دستم شکسته بود یا کتفم در رفته بود
( البته که بابام بعد از اینکه دید چه موجودی از من ساخته روش تربیتیش رو برای پسراش عوض کرد )بعد یه مدت فهمیدم که گریه کاری رو درست نمی کنه
فقط همچی رو برام بدتر میکنه
و دیگه گریه نکردم
روزگارم میگذشت
بالاخره بچه بودم
نه نگرانی داشتم نه دل شکستگی ای
مشکلی نبود
ناراحتم که میشدم فریاد میزنماما بعد رسیدم به جایی که نمی شد فریاد زد
و کسی رو نداشتم که بهش بگم
اون موقع بود که خواستم دست به دامن گریه شمولی ...
نمی تونستم
هر بار که گریه میکنم
یه بار دیگه ذهنم بهم میگه ضعیف
یه بار دیگه میگه به هیچ درد نمی خورم
یه بار دیگه میگه لوسممیخوام این حسو داشته باشم ؟
قبول دارم گریه این معانی رو میده ؟
نه
و نه
ولی وقتی یه چیزی ت ذهن ادم میشینه
تغییرش خیلی سخت میشهو حالا
من فقط بغضای شبانم رو دارم
....بعضی اوقات اگر گریه نکنیم
ممکن از به بهای از دست دادن جانمان تمام شود ...
_خوزه ساراماگو_....
Abol ❤

CZYTASZ
midnight notes
Losoweیه شبایی میزنه به سرم یه سری چیزا مینویسم یه جور تخلیه احساسات چیزایی رو که به زبون نمی یارم