دوست

31 10 30
                                    

دیروز داشتم به مامانم غر میزدم که چرا نمی زاری من تنها با دوستام برم بیرون

بعد یه مدت یه لحظه سکوت کرد و گف : با کدوم دوست ؟

فکر کردم
و تنها ریکشنی که تونستم نشون بدم یه لبخند بود هم به اون هم به ذهن احمقم

و این شد که تمام شبم باز با افکار " احمق بی ارزش " " پر توقع عوضی " و ... گذشت

من حتی نمی دونم افسردگی دارم یا نه

اما جملات هم نه سوال ها اینقدر زیاد روم تاثیر میزارن
منی که یه مدت زیادی به اعتماد به نفسم شناخته میشدم

اما خیلیا دور و برمون هستن
که میدونیم اوضاع روانیشون داغونه
ولی ما هنوزم مث یه بچ ( شرمنده ولی باید میگفتم ) باهاشون رفتار میکنیم
خیلی وقتا از قصد نیست
فقط حواسمون نی
ولی این باعث نمیشه اون فرد صدمه نبینه

قبل از اینکه هرچیزی بگید یا هر سوالی بپرسید
ببینید چقدر غم تو چشای طرف مقابلتون هست
شاید منصرف شدید‌

جدا از اینا
من معتقدم مدرسه دلیل تبدیل خیلی از ادمای اجتماعی به جامعه گریزه
مدرسه یا ادم رو به یه ادم منزوی تبدیل میکنه
یا به یه عوضی
یا یه ادم زخم خورده ی متظاهر

هر کی هم از اینا جون سالم به در برده
خوش به حالش

...

Abol ♥️❤

midnight notesWo Geschichten leben. Entdecke jetzt