گاهی جای خالی یار خیلی حس میشود

77 16 10
                                    

گاهی اوقات میخواهی برگردی
به آن زمان که دورت پر بود از دوست
از همدم
از هم سخن
برگردی و حتی برای چند لحظه حس کنی که ستاره ای در شب های بدون ماهت در حال درخشیدن است
ستاره ای که اگر ننشیند پای غم و غصه ات خنده ای به روی لب هایت می اورد

گاهی جای خالی یار خیلی حس میشود
ارزو میکنم که ای کاش بود
تا میگفتم از زخم هایم
به تصویر میکشیدم درد هایم را
تا کمی
فقط کمی
این روح ازرده را ارام کنم
اما بعد به یاد می اورم
این درد نبودن است
درد نداشتن است
و همین است که ان را سخت میکند
چون این تنها دردیست که نمی شود با کسی به اشتراک گذاشت
نه که نشود
می شود
اما ...
گوش شنوا میخواهد
یار میخواهد
هم سخن میخواهد
این ها خود دردند
سخت است دلیل نبود درمان خود درد باشد

شب ها را خیره به سقف میگذرانم
بعد از رفتن ماه
ستاره های اسمانم هم یکی یکی خاموش شدند
شدم تک سیاره ای در منظومه ای نا شناخته
بدون خورشیدی
ماهی
و یا حتی ستاره ای
خیره به تاریکی مانده ام
تا نوری بیاید
تا بعد از سالها صبح را نظاره گر باشم

اما باز
من میمانم و اشک هایی که از گونه هایم جاریست
من میمانم و تاریکی
من میمانم و موسیقی
و باز هم اشک
اشک هایی که دیگر نمی دانم به چه دلیل از صورتم سرازیر میشوند

این جور وقت هاست که دست به قلم میشوی
مینویسی
تا کاغذ هم صحبتت شود
و جای یار را برایت پر کند
اما
باز
نمی شود که نمی شود که نمی شود

درمانی نیست تا پیدا شود
درمانی برای نداشتن و نبودن نیست
فقط باید گوشه ای چالش کنی تا ذره ذره تمام شود
اما
نمی دانم چرا نبودن هایت
نداشتن هایم تمام نمی شود
و هر روز و هر لحظه
بیشتر و قدرتمند تر می شوند
تا جایی که دیگر
چیزی جز این دو در من باقی نخواهد ماند

شاید لیاقتش را نداشتن
شاید بد کردم
شاید بی ارزش بودم
حرفی ندارم
دیگر کاری نمی شود برایش کرد
دیگر بی کسی جزوی از من است
فقط
اگر روزی من هم نبود
بدانید جای شما هم خالی بود
...

Abol ♥️

midnight notesOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz