(سلام.
خوشحالم که این تک شات رو میخونید.
ممکنه قبلا جایی خونده باشیدش خیلی سال پیش نوشتمش و الان با مقداری ادیت اینجاست خدمت شما⭐🍃)پلک هاش رو از هم فاصله داد.
بیداری!
اما تابش شدید خورشید که با سماجت از بین پرده های اتاق وارد میشد باعث شد پلک هاش رو هم فشرده بشن.
دستش رو بالا آورد و جلوی صورتش سپر نور خورشید کرد که نگاهش از بین بند انگشت هاش به صورت شخصی که کنارش خوابیده بود افتاد.
آروم دستش رو پایین آورد و خیره به اون صورت درخشان موند.
چشم های قشنگ و خوشحالتش، بینی خوش فرم و بامزش و لب های باریک و خوشمزه اش!
بعد از چند دقیقه خیره موندن متوجه بیدار شدن صاحب اون صورت شد.
بدنش رو نزدیک تر به بدن اون کرد و دستش رو روی گونش کشید.- صبح بخیر عشقم
+ صبح بخیر کایا
با لبخند رو صورت پسری که چند ثانیه پیش اسمش از بین لب هاش خارج شده بود خم شد و لب هاش رو کوتاه به بوسه دعوت کرد.
+ بهت گفتم صبح ها لبامو نبوس
لبخندش به نیشخند واضحی تبدیل شد و با دست ها و پاهاش بدن پسر کنارش رو به اسارت گرفت.
- پس جایی غیر از لب هات میشه؟
پسر متعجب از چیزی ک شنیده بود اخمی کرد.
+ نه منظورم این نبود
با حس کردن لب های کای روی پوست گردنش سکوت رو به لب های خودش دعوت کرد و گذاشت پوست سفیدش توسط کای به کبودی تغییر رنگ بده.
کای عاشق بوسیدن سهون و سهون ام عاشق بوسیده شدن توسط کای بود!
( یادداشت شماره ی یک :
چند روز پیش که اکسیژن رو میبوسیدم متوجه چیز عجیبی شدم.
پوست زیر گوش و نزدیک گردنش عجیب بود.
انگار زخم شده بود و مطمعن ام که جای شاهکارای خودم نیست. )- سهونا چیزی خوردی که بهش حساسیت داشته باشی؟
همونطور که از پشت به سهون چسبیده بود و موقع ی آماده کردن صبحانشون نوازشش میکرد پرسید.
+ من... من نمیدونم خودمم همین امروز دیدمشون
سهون با شک و اضطراب پاسخش رو داد و دست از خورد کردن توت فرنگی ها برداشت.
همون لحظه تابلوی خطر ریزش تو قلب کای نصب کردن و قبل از مردن بخاطر دیدن چهره ی ناراحت سهون اونو سمت صندلی های کانتر برد و نشوندش پشت میز.- نگران نباش به چیزی حساسیت داشتی حتما، امروز میریم دکتر و مطمعن میشیم.
لبخند پهنی به چشمای گربه ای رو به روش زد و سمت توت فرنگی های رها شده رفت.
مشغول تکه تکه کردن اون ها با چاقوی تیز تو دستش شد.سهون عاشق توت فرنگی بود و کای ام عاشق سهون!
( یادداشت شماره ی دو:
اما اون حساسیت نبود.
اکسیژن من به چیزی حساسیت نداشت و با حرف های دکترش مطمئن شدم که اون لکه های غم انگیز رو پوست مثل ماهش از حساسیت نیستن. )
KAMU SEDANG MEMBACA
OXYGEN | KAIHUN
Cerita Pendekتک شات اکسیژن 🖤 کاپل : کایهون 🍃 ژانر : درام، زندگی نامه بخشی از دستان: نمیدونم تا کی میتونم ازش مخفی کنم. اما اون نباید بفهمه. فقط باید خوب بشه. من دارو هاش رو توی غذاش میریزم. اون نباید بفهمه. فقط باید خوب بشه. نباید از دستش بدم. من به اکسیژنم نی...