Part 4(هاله)

1.8K 331 96
                                    


چهارم: هاله

فلش بک...10 سال پیش

با هق هق توی اغوش پدرش نشسته بود... یک روز مثل همیشه بود... مثل همیشه...

تهیونگ ده ساله بلاخره اشک ریختنو تموم کرد و از اغوش پدرش خارج شد... به چهره مهربون و فوق العاده زیبای پدرش خیره شد...باصدای گرفته ای گفت:

-بابا..من ضعیفم؟

هیونسونگ با تعجب به تهیونگ نگاه کرد:

-هوم؟چرا؟

سرشو پایین انداخت:

-اخه من گریه میکنم....همه میگن الفاها نباید گریه کنن

لبای هیونسونگ به ارومی بالا امد ... تهیونگ صدای ارامش بخش پدرش و دوباره شنید:

-تهیونگا... میدونی به نظر بابات اینکه گریه میکنی نشونه قوی بودنته

تهیونگ با گیجی به چهره پدرش خیره شد... هیونسونگ ادامه داد:

-ته آه... ادما وقتی گریه میکنن که غمگینن ... هرکسی غمگین میشه

تهیونگ با ناراحتی سرشو روی شونه پدرش گذاشت:

-ولی ادم بزرگا گریه نمیکنن

لبخند هیونسونگ به ارومی کم رنگ شد:

-ادم بزرگا ترسو ان تهیونگا... اونا از نشون دادن غمشون میترسن...پس پسرم حتی زمانی که بزرگم شدی وقتی غمگینی گریه کن... قلب ادما خیلی کوچیکه گرگ خاکستری من

متاسفانه تهیونگ جوان خیلی وقت بود که سری به قفسه خاطراتش نزده بود ... اون حالا خیلی وقت بود گریه نکرده بود....

پایان فلش بک

به پسر عموش نگاه کرد...سوهو خیلی مشتاق بود ... تهیونگ اینو میتونست با تمام روحش حس کنه... لبخند غم انگیزی زد....سنگینی عجیبی روی سینش بود ... هیچ وقت تو خونه هیچ کس انقدر چشم به انتظارش نبود.... سرشو تکون داد تا افکار تیره و تارش بیشتر از این روش تاثیر نذارن ...اونجا دیگه خونش نبود ... باید خوشحال میبود

-هی

به طرف جونگکوک که عجیب نگاهش میکرد برگشت:

-هوم؟

-توقع نداشته باش همه بتونن غم و از چشمات بخونن...بیشتر حرف بزن... تو اینجا یک عالمه شنونده داری

با چشمای گرد به لبخند کوچیک جونگکوک نگاه کرد ... حس عجیب اما گرمی قلبشو قلقک داد.

جونگکوک چشمکی زد:

-انگار خیلی جذابم که اینطوری بهم خیره شدی

برعکس تصور جونگکوک که تهیونگ مثل همیشه میزنه پس کلش تهیونگ لبخند روشنی زد و گفت:

-اره خیلی

لبخندش محو شد و چهرش کاملا مبهوت شده بود ... نگاهش تا زمانی که تهیونگ از سالن خارج شد دنبالشش رفت.

MY SPACIAL MATE(متوقف شده)Where stories live. Discover now