"منم عاشق شدم؟"

266 93 14
                                    

جونگین بلافاصله بعد از بیرون اومدن از اتاقی که سهون داخلش بستری بود، به حیاط بیمارستان رفت تا هم زودتر امانتی که دست بکهیون سپرده بودش رو پس بگیره و هم به جواب سوالاش برسه.

هر چند که به نظر نمیرسید بکهیون واقعا تو مود اذیت کردن یا ترسوندن کیونگسو باشه اما بهتر بود که جونگین اونجا کنارشون باشه تا از جوجه پنگوئنش در برابر خطرات احتمالی محافظت کنه.

صبر کن! جوجه پنگوئنش؟! این دیگه چه کوفتی بود که داشت بهش فکر میکرد؟

جونگین سرشو تکون داد چون رسما داشت خل میشد یا شاید هم تحت تاثیر جَو بیمارستان قرار گرفته بود و داشت چرت و پرت فکر میکرد.

با رسیدن به نقطه ای که از اون دوتا جدا شده بود و ندیدنشون، اخمی کرد و سرشو به اطراف چرخوند تا شاید اونا رو همون نزدیکی ها پیدا کنه و بالاخره بعد از یه چرخش 320 درجه تونست بکهیونو نشسته روی یه نیمکت پیدا کنه.

پس به سمتش قدم تند کرد و کمی که بهش نزدیک شد پرسید.

+هی کیونگسو کجاس؟!

بکهیون که با صدای جونگین از افکارش بیرون پریده بود نگاهی به دورو برش انداخت و بعد با دست به درخت کاجی که کمی دورتر بود اشاره کرد.

_اونجاس.

جونگین نگاهشو به سمت جایی که بکهیون اشاره کرده بود داد و کیونگسو رو دید که داشت با میوه های کاج زیر درخت، ور میرفت.

«پنگوئن کنجکاو»

با خودش فکر کرد و کنار بکهیون روی نیمکت نشست.

_زود برگشتی.

+هوم. خواب بود.

بکهیون با چهره ای بی حس سر تکون داد و جونگین که نمیدونست علت کوفتی پشت این رفتارهای عجیب و بعید بکهیون چیه اخم کرد.

+بکهیون میشه بگی چیشده؟!

بکهیون آهی کشید و با صدای آرومی گفت.

_ممکنه دیگه سهون نیاد مدرسه مون.

+چی میگی تو؟!

اخم جونگین پررنگ تر شد.

_مامانش امروز صبح بهم گفت دیگه نمیذاره سهون بیاد مدرسه ی ما و برش میگردونه مدرسه ی قبلیش.

+خانم اوه اینو گفت؟! بکهیون درست بگو بدونم چیشده. اصلا چیشد که سهون اینجوری کتلت شد؟!

بکهیون انگشتای باریک و ظریفش رو توی هم قفل کرد و نگاهشو بهشون داد.

_آخرای زنگ اول بود که یکی اومد تو کلاس و گفت مدیر چوی خواسته برم اتاقش. اولش ترسیدم که نکنه باز یه گندی زدم و اون فهمیده و خواستم نرم ولی باز فکر کردم اگه نرم بدتر میشه و به هرحال که اون منو میبینه. پس اجازه گرفتم و از کلاس بیرون اومدم. اما هنوز سر پیچ اتاقش نرسیده بودم که یکی از پشت دستشو گذاشت روی دهنمو و بعدش عین پر رو هوا بلندم کرد و از ساختمون اصلی بیرون زد.

﹏•♡↬  great wrecking ball, great miracles_ S1 ↫♡•﹏Where stories live. Discover now