جونگین اون روز واقعا خسته بود، اما نه از لحاظ جسمی. اون خسته بود چون بکهیون و سهون مغزش رو با تکرار جمله های «اون فیلمو دیدی؟! چرا ندیدیش؟ زودتر ببینش و نظرتو بهمون بگو!» به گا داده بودن و جونگین که امیدوار بود اونا بعد از چند هفته بیخیالش بشن، فقط تونست با تکون دادن سرش بهشون اطمینان بده که همین امروز اون فیلم لعنتی رو میبینه. هر چند از همین الان هم میتونست حدس بزنه که محتوای اون فیلم چیه!
بکهیون و سهون این چند وقت علاوه بر پیچوندن کلاسهاشون، گاهی سی دی و فلش هایی هم رد و بدل میکردن که هر احمق عقب مونده ای هم بود میتونست حدس بزنه، اون سی دی و فلش ها پر از فیلم های مورد دار و نامناسب هستن. البته اگه اسم های روی سی دی و فایلای داخل فلش رو در نظر نمیگرفت.
«دروس یک تا پنج فیزیک»، «فصل چهارم شیمی»، «آزمایشگاه»، «زیست شناسی!»
البته اونا حسابی هم خوش شانس بودن که تا حالا مچشون توسط شبح خوناشام گرفته نشده بود وگرنه معلوم نبود چه تنبیهی در انتظارشون باشه.
به هر حال جونگین تصمیم گرفت وقتی به خونه رسید، سر یه فرصت مناسب اون فیلمی که اون دوتا احمق انقدر برای دیدنش اصرار میکردن رو ببینه و محض بسته شدن دهن بکهیون هم که شده، یه خلاصه ای ازش هم براشون بگه تا دست از سرش برداشته بشه.
جونگین با ضعف ناشی از خستگی ذهنیش به خونه رسید و بعد از عوض کردن کفشاش با دمپایی های راحتیش، پاهاشو روی زمین کشید و به آرومی اعلام حضور کرد.
+سلام. من برگشتم.
اما سکوت عجیب خونه، چیزی نبود که توقعش رو داشته باشه. توی حالت عادی، کیونگسو میبایست الان به استقبالش میومد و مادرش هم بهش میگفت تا لباساشو عوض کنه، غذاشو آماده میکنه اما، هیچکدوم ازینا اتفاق نیفتاده بودن و جونگین حدس میزد که ممکنه مادرش و کیونگسو، بیرون از خونه باشن.
پس بیخیال جستجو و صدا زدن بیشتر، سمت اتاقش قدم برداشت و درش رو با خمیازه ای که میکشید باز کرد اما با بالا آوردن سرش و دیدن کیونگسو که مچاله گوشه ی اتاق نشسته و سرش رو روی زانوهاش گذاشته بود، ترسید.
+هی ترسوندی منو. چرا وقتی صدا زدم چیزی نگفتی؟!
جونگین غرغر کرد و کوله پشتیش رو گوشه ای انداخت و برای برداشتن لباسهای راحتیش سمت کمدش رفت.
+خوابیدی؟!
جونگین با نگرفتن جوابی از کیونگسو به آرومی پرسید و پشت بهش، مشغول باز کردن دکمه های پیرهنش شد اما خبر نداشت که پسر کوچیکتر که چند ثانیه ای میشه سرش رو بلند کرده تا چیزی بگه، شوکه و ترسیده بهش خیره مونده.
و فقط چند ثانیه ی دیگه کافی بود تا همزمان با پایین کشیده شدن کمر شلوار جونگین کیونگسو با ترس بیشتری توی خودش مچاله تر بشه و همونطور که از درد اخم میکنه، صدای لرزونش به گوش جونگین برسه.
YOU ARE READING
﹏•♡↬ great wrecking ball, great miracles_ S1 ↫♡•﹏
Fanfiction←فیکشن: توپ مخرب گنده، معجزه های بزرگ-فصل اول ←وضعیت: کامل شده ←کاپل: کایسو • سهبک ←ژانر: کمدی • مدرسه ای • رمنس ←محدودیت سنی: +18 ‡خلاصه‡ "شاید اگه جونگین دو روز بعد از تولدش از خواب بیدار میشد و میدید که آدم فضایی ها به زمین حمله کردن و بیون بکهیو...