PBBMAW - KOOKV ver

325 26 7
                                    

این پارت ادامه‌ی پارت قبلیه☺️

"تهیونگ؟؟؟بیدار شو داداش ظهر شده!!"

خیلی وقت بود که پسر چشماشو باز کرده بود و به انتظار اینکه خواهرش قرار بود بیاد سراغشو بگیره و بیدارش کنه تو جاش غلت میخورد،

با خودش گفت:"شروع شد..یه روز کسالت بار دیگه!"
لحاف بزرگش رو کنار زد و از رو تخت بلند شد،مثل همیشه لباس خوابش تو تنش چرخیده و همه چیز به طرز مسخره ای از اندامش آویزون بود،جوری که دکمه اول یقه اش به سرشونه اش گیر کرده بود و زانوی چپ شوارش اونقد تا خورده و بالا اومده بود که تا رون پاش رو بیرون میگذاشت،

خمیازه بلندی کشید و دست برد تا کونش رو بخارونه که با لمس یه چیز غیرعادی فوری دستشو پس کشید،

به وقتش صدایی از گلوش خارج نشده بود اما وقتی برای دومین بار یه مشت موی نرم به سرانگشتش خورد جیغ خفه ای کشید و با خودش فکر کرد نکنه یه رتیل تو شلوارش افتاده؟!

صورتشو با انزجار جمع و سرشو به عقب برگردوند تا پشتش رو بررسی کنه،

تا سه شمرد و شلوارش رو یهو پایین کشید و با دیدن توپ پشمکی ای که از باسنش آویزون بود جیغ بلندتری زد:"ای خداااااا!!!"

دختر جوون که سر و صدای عجیبی از سمت اتاق برادرش میشنید به دو خودش رو رسوند پشت در و اولین چیزی که به زبون آورد این بود:"تهیونگ!!گوشات!"

تهیونگ مردمک چشماشو رو به بالا آورد و با دیدن یه جفت گوش خرگوشی پاستلی رنگ که نسبتا آویزون بودن جیغ سوم رو کشید و فورا به طرف آینه اتاقش دوید:"لابد یکی میخواسته باهام شوخی کنه..هه آره!!..این از اون تل خرگوشیاست!.."
و جفت گوشا رو گرفت و سعی کرد اونا رو از سرش بکنه:"نونا؟یدیقه بیا اینا محکم به موهام چسبیدن!!"
خواهرش نزدیک تر اومد و سعی کرد کمکش کنه،میخواست ببینه با کدوم چسبی اینقد خوب رو سرش وایسادن ولی با حس جریان خونی که تو گوش روان بود و دیدن اینکه فشارهای ته داشت گوش رو کبود میکرد،دست از تلاش کشید و تسلیم شد:"تهیونگ!..."

پسر از لحن ناامید خواهرش تعحب کرد:"چیه؟"

"اونا واقعی ان!"

تهیونگ پخی زد زیر خنده:"وای...پس توام تو این شوخی همدستشونی!!..چه دوستای احمقی دارم من..آه خدا باشه تسلیمم ولی.."
تهیونگ همون لحظه هم میدونست داره زر بیخود میزنه چون از سر درد همین الانشم اشک تو چشاش جمع شده بود.

"من آخرین نفریم که میتونه یه شوخی رو برنامه ریزی یا اجرا کنه ته!این چیزای گوگولی واقعی ان!!"

صدای خنده قطع شد.
ولی بعد خواهرش ذوقی کرد و تهیونگ فورا با دیدن چشمای ستاره بارونش ترسید:"این اصلا جالب نیست!!.."

"چرا هست فکرشو بکن!!..الان دیگه توام مثل اعضای خانواده سلطنتی به نظر میای!وای الان همه جا میگن برادرت همون پسر خوشگلیه که گوشای خرگوشی داره؟!از قبل هم بیشتر تو چشم میزنی داداشی جونم!!"
دختر پشت سر هم جملاتش رو ردیف میکرد انگار که واقعا هدف داره اشک تهیونگ رو دربیاره،

BTS 1SHOTSWhere stories live. Discover now