این پارت ادامهی پارت قبلیه🤤..یه وقت از زیر دستتون در نرفته باشه...
.
.
.
.
"ببین حالا خیلی بهتر شد..."
هوسوک بی توجه به لحن دلداری دهندهی یونگی با غم روشو از آینه گرفت و یونگی به قدری از پشت نزدیک بهش وایستاده بود که تو آغوشش فرو رفت:"نوموخوام!.."مثل یه بچهی بهانه گیر غر زد.
و بیشتر سرشو به سینهی یونگی فشار داد و از هیکلش آویزون شد."نگا نگا!..کل زحمتمو به باد داد.."
یونگی سر پسر رو بالا آورد که به طرز مسخره ای خمش میکرد اونم وقتی قد بلندتری داشت،
بس که وول خورده بود کلاه پارچه ای رو سرش کج شده بود و دوباره یه چیز نرم و گرم از زیرش بیرون زده بود.
از صبح تا حالا تو اتاق رقص هوسوک مشغول بودن و هرکاری میکردن اون گوشای مسخره از جلو چشمشون کنار نمیرفت که نمیرفت!یونگی نرم تر گفت:"بزار با گیره کلاهو سفت کنیم،اگه زیاد تکون نخوری بیرون نمیان!.."
"اوهو میدونی این حرفت به چی میمونه بی اف اف عزیز من؟..اینکه مثلا به یکی بگی با بیل مکانیکیش موقع کار سر و صدا راه نندازه!"
صورت یونگی از شنیدن این استعاره عجیب مچاله شد:"چه ربطی داشت؟"
"اوه ببین من اصلا به این جملهی مسخره که میگه -تنها غیرممکن غیرممکن است!- هیچ اعتقادی ندارم و واو ببین الان چی شده؟!تو از منی که دو ساعت دیگه قراره جلوی هیئت داورا برقصم میخوای که زیاد تکون نخورم؟!.."
"آخه.."
گلوی یونگی خشک شده بود،"چرا با همین سر و وضع نمیری رو صحنه؟..قطعا تنها هایبرید شرکت کننده نیستی.."
"این مشکل رو که به عنوان یه انسان عادی ثبت نام کردم رو چیکار کنیم؟به محض اینکه اطلاعات فرمم با خودم جور درنیاد دیگه نمیزارن از در هم رد بشم چه برسه رقصیدن جلو داورا!"
یونگی برای چند لحظه به افق خیره شد:"پیدا کردم!"
هوسوک با حس دستای محکم یونگی رو شونه هاش حس دلگرمیش دوبرابر شد:"چی؟راهش چیه؟"
یونگی خیلی عادی گفت:"سال دیگه به عنوان یه هایبرید شرکت کن!"
"واتتتت؟!!"
***
همونطور که هوسوک حدس زده بود اونا حتی یه فرصت موچولو هم برا ارائهی مهارت بهش ندادن،اون به اتهام جعل هویت از مسابقات ملی محروم شد و هرچقدر سعی کرد توضیح بده که تا خود همین دیروز انسان بوده و صبح با گوشا و دم یه خرگوش غریبه از خواب بیدار شده هیچ کس به کتش نرفت که نرفت،
و حالا یجوری به لیوان لیموناد روبروش زل زده بود انگار جفتشونم عاشق های دلخسته ای هستن که از معشوقشون جواب رد شنیدن و الان کلی درد مشترک برا تعریفِ همدیگه کردن دارن،
YOU ARE READING
BTS 1SHOTS
Short Storyیه روز یه نفر کتابی نوشته بود راجع به مردی که ایده هاشو به نویسنده ها میفروخت و از این راه امرار معاش میکرد... این بوکم هدفش ایده دادن به کساییه که میتونن خیلی خوب وانشات ها رو بزرگ کنن و بهشون پروبال بدن، و احتمالا قشنگ تر از من هم مینویسن🤧😁 پس...