my Killer :)

3.8K 295 84
                                    

مثل همیشه با اون چهره  پر ابهت و مغرور پشت میز قهوه ای سوختش نشسته بود و داشت به حرفای زیر دستش درباره پسر تخس و لجبازش که این چند روزه زیادی خط قرمزاشو رد کرده بود اطلاعات میداد بهش. پوک عمیقی به سیگارش زد و دودشو بیرون داد که باعث شد چهره ووبین برآش محو بشه.وقتی ساکت شد بیحوصله پای راستشو رو پای چپش انداخت و با صدای سرد و خشکش که دل هرکس از شدت سرماش می لرزید خطاب به ووبین گفت:
_تموم شد؟!
ووبین که در برابر رئیس سرد و مغرور و صد البته جذآبش که توی اون لباس به رنگ مشکی و شلوار ذغالی رنگ و موهای مشکیش که به زیبایی حالت داده بود بهش و روی پیشونیش ریخته بود و چشمای به رنگ طوسی که تصاد زیبایی با موهای به رنگ شبش داشت هرشخصیو محو زیباییش میکرد.
وقتی به خودش اومد که فهمید خیلی وقته به رئیسش زل زده و سریع خودشو جم و جور کرد.
=اهم..  خب قربان فقط همین نبود!
و بعد با استرس به رئیسش نگاه کرد که خیلی خونسرد روی صندلی پشت میزش نشسته بود و داشت با اون نگاها و چشمای وحشیش که قدرت سلاخی کردن داشت بهش نگاه میکرد. ابروشو بالا انداخت و با همون صدای سرد بی حوصله با پوزخند گوشه لبش گفت.
_وقتمو زیادی داری تلف میکنی وو میدونی که چقد به زمان اهمیت میدم و تو داری خیلی وقتمو تلف میکنی و داری به مرگ خودت نزدیک تر میشی.
ووبین که حالا ترس تمام وجودشو فرا گرفته بود خیلی سریع و با استرس شروع کرد حرف زدن.
=امم.. قر...بان جسی بهم خبر داده بود که میخواد امشب بعد از اینکه از دانشگاه برگشت خونه بره بار و خب...
سرشو پایین انداخت تا با نگاهای رئیسش که همچنان خونسرد و سرد بود بیشتر روبرو نشه و از استرس و ترس خودشو خیس نکنه تند و یه نفس گفت:
=و گفتن که یه اتاق وی ای پی میخواد واسه امشب.
وقتی حرفشو گفت نفس عمیقی کشید و سرشو آورد بالا و به رئیسش نگاه کرد که همچنان اون نگاه یخیشو حفظ کرده بود و عکس العملی نشون نمیداد.
و اما تمام افراد کیم تهیونگ اینو به خوبی میدونستند که این آرامش و خونسردی رئیسشون خیلی خطرناک تر از وقتاییه که کنترل خودشو از دست میده و مثل یه گرگ وحشی و بی رحم میشه.
_میتونی بری.
ووبین سری تکون داد و به سرعت جت از اتاق کار رئیسش میشه گفت فرار کرد.
از روی صندلی بلند شد و با قدم های سنگین به طرف بالکن توی اتاقش رفت و دستاشو بهش تکیه داد. پوزخندی رو لبا ظاهر شد که چهرشو سکسی تر از هر لحظه دیگه نشون میداد. با همون پوزخند روی لباش زمزمه کرد‌
_زیادی گذاشتم جلون بدی توله خرگوشه.وقتشه که بهت دوباره نشون بدم رد کردن خط قرمز های کیم تهیونگ یعنی چی.خودت خواستی بانی نباید صبر کیم تهیونگ امتحان میکردی.
بعد از حرفش نیشخندی رو لباش شکل گرفت. دروغ چرا خودشم دلش برای خرگوشک لجباز و سرتقش تنگ شده بود و بیش از حد حس میکرد که میخواد بازم اون تن سفید و بلوریش که هوش از سرش میبرد و دوباره تصاحب کنه. سه ماهی میشد که از دعواشون میگذشت و وی هرموقع یاد اونموقع و چشمای اشکی و غمگین خرگوشکش میوفتاد یه ذره ته دلش احساس بدی پیدا میکرد اما اون پشیمون نبود‌. بخاطر خودش گفته بود باید بره و هیج تماسی باهم نداشته باشن. اما تو تمام مدت حواسش به خرگوشش بود.هرجایی که میرفت.هرکاری که میکرد. هر اتفاقی که تو دانشگاه میوفتاد.حتی میدونست چه زمانی حموم میره و محض رضای خدا تهیونگ چجوری میتونست چشم از اون نقاشی زیبا و فریبنده بگیره و به دیکش بفهمونه که باید اروم بگیره. اما قرار نبود به این چیزا فکر کنه. اون باید به اون خرگوش لجباز میفهموند که فقط مال وی و خب
چه کسی توی کره جرعت داشت به دارایی های وی که همه از شنیدن اسمش وحشت داشتن چشم داشته باشه و بخواد پا از حدش فراتر بزاره. خب قطعا چیز خوبی انتظارشونو نمیکشید. دفعه قبل هنوز یادشه که توله خرگوشش با یه نفر برای اینکه حرصشو در بیاره قرار گذاشته بود و روز بعدش پسره تو بیمارستان بستری شده بود و تو کما بود و بعدش این بانیش بود که تنبیه شد و خب اون توله خرگوشم ار تنبیهش بدش نمیومد و با ناله هاش شب جذآبیو برای ددیش درست کرده بود.
از افکارش دست کشید و به طرف اتاق خوابش رفت تا لباسشو عوض کنه و خودشو برای بانی وحشیش آماده کنه. بعد از نگاه کلی که به خودش انداخت گوشیشو برداشت و به طرف در خروج حرکت کرد. جواب سلام راننده و افرادشو با تکون دادن سرش داد و به طرف کلابی که اون بانی قرار گذاشته بود حرکت کردن.


One Shots (Vkook)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang