pt.2:How we became friend

3.5K 512 48
                                    

P.O.V:جیمین

همین اول کاری بزار یه چیزی بهت بگم

این کیم تهیونگه پلی بوی دبیرستان((هنوز نفهمیدم چرا رفتم و از فنکافش توی مدرسه این عکسو گرفتم ))

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این کیم تهیونگه پلی بوی دبیرستان((هنوز نفهمیدم چرا رفتم و از فنکافش توی مدرسه این عکسو گرفتم ))

تهیونگ در اصل پسرخونده خواهر بزرگتر یونگی هوونگ و جونگ کوک ،یونجی نوناعه باتوجه به چیزایی که وقتی بچه بودم یواشکی از بین حرفای بزرگترا شنیدم اینه که یونجی نونا با یه مردی اشنا میشه که یکسال پیش همسرشو به خاطر به دنیا اوردن پسرشون از دست داد و الان با پسر یک سالش تهیونگ تنها زندگی میکنن

و خب این اشنایی مثل اینکه برنامه ریزی شده بود و مثل اینکه عمو کیم-بابای تهیونگ- چند وقتی بود که یونجی نونا رو زیر نظر داشتو واسه اینکه تو چشم یونجی نونا بیاد تا چندماه هرروز میرفت گلفروشیه نونا و ازش گل میخرید

به هرحال اخرش نونا و عمو کیم باهم ازدواج کردن و این یعنی تهیونگ شد خواهر زاده یونگی هوونگ و جونگ کوکی که هنوز اون موقع به دنیا نیومده بود

خب این چیزاییه که من از بین حرفای یونگی هوونگ و هوبی هیونگ خودم و مامانامون دراوردم چون اون موقع که مینجی نونا و عمو کیم ازدواج کردن هوبی هیونگ و هوونگ باهم دوست نبودن

تهیونگ هم سن منه و ما یه زمانی خیلی خیلی باهم صمیمی بودیم البته تا یه سنی چون وقتی کلاس پنجم بودیم عمو کیم مجبور شد به خاطر کارش دست نونا و تهیونگو بگیره و از کره برن امریکا و وقتی سه سال بعدش تهیونگ از امریکا برگشت دیگه اون تهیونگی که منو کوک میشناختیم نبود

و از اون موقع به بعد راه ما یه جورایی از هم جداست و اوج مکالمه ما خلاصه میشه به سلام و خدافظی های گاه و بی گاه توی مدرسه و شاید بحثای چرتو پرت وقتایی که همو تو خونه جونگ کوک اینا میبینیم

خب اینارو گفتم که به کجا برسم

به اینجا که جونگ کوک روی خواهرزادش کراش داره

خب اولا که چیز معقولی نیست که داشته باشه دوما اینکه امروز خیلی ضایع بازی دراورد تو مدرسه اونم فقط برای اینکه بره به تهیونگ بگه برای تولد یونگی هوونگ اونام دعوتن

خب قضیه از این قراره که صبح جونگ کوک مثل یه انسان برق گرفته پرید روم و بهم گفت که مامانش بهش ماموریت داده تا به تهیونگ خبر اینکه اونام برای تولد دعوتم رو بده هر چقدر اصرار کردم بزار من بگم قبول نکرد و در حالی که مثل ژله میلرزید به سمت میز اکیپ تهیونگ رفت یه میز که دورتادورش پر بود از بچه هایی که ازشون بوی دردسر بلند میشه وایسا مکالمات گوهربارشونو برات مینویسم

Hwung or more???Where stories live. Discover now